loading...
♂Đεζ ŠђεҚαşŦε♀

 

چی شد که سیگاری شدی ؟
 
یه شب بارون میومد… خیلی تنها بودم...!!!
 
چی شد که ترک کردی؟
 
یه شب بارون میومد… دیگه تنها نبودم...!!!
 
چی شد الکلی شدی و سیگار رو دوباره شروع کردی؟
 
یه شب بارون میومد… دوباره تنها شدم...!!!
 
چی شد آوردنت اینجا، بستریت کردن؟
 
یه شب بارون میومد… خیلی تنها بودم… تو خیابون دیدمش…
 
اون تنها نبود ... !!!!!!!!!!!!

 

 

 

تنهایی این نیست که هیچکس اطرافت نباشه
 
این نیست که با کسی دوست نباشی
 
این نیست که آدمی گوشه گیر و منزوی باشی
 
این نیست که کسی باهات حرف نزنه
 
این نیست که هیچوقت نتونی خوشحال باشی
 
این نیست که کسی دوستت نداشته باشه
 
تنهایی، یه حس درونیه
 
تنهایی یعنی هیچکس نمیفهمه چقدر حالت بده...

 

 

 

 

 

 

 
گاهی فقط گاهی
با یک نگاه...
با یک نفس شاید
مواظبم بودی
پس بگذار و بگذر
نگران من نباش
خواستی بیا و مرا ببین
من هنوز تکیه به دیوار دلواپسی ایستاده ام 
 کسی هست آغوشش را،
شانه هایش را
به من قرض بدهد !
تا یک دل سیر گریه کنم؟!
بدون هیچ حرف و سوال و جواب و دلداری و نصیحتی ؟
 اشک من جاری شد... 
جای تو خالی بود 
جـــــــــای تـــــــــو ... 
عکس تو درطاقچه ی کوچک قلبم خندید 
شعردلتنگی من سخت گریست

 

 

نمیشـه دل به هرکس داد / نمیشـه از نفس افتاد

پرنده با پر بستـه ، نمیشه از قفس آزاد

نمیشه شب به شب خوابید ،  فقط کابوس وحشت دید

نمیشه در سکوت خود ، صدای گریه رو نشنید

نمیشه غرق در غم بود ، ولی از گریه رو گردوند

نمیشه تا ته آواز ، فقط از ترس فردا خوند

گلـوی ساز دلتنگی ،  پر از فریاد خاموشه 

دوباره سر بده هق هق ،  بذار دست صدا رو شه

نمیشه دل به هر کس داد / نمیشه دل به هر کس بست

نمیشه رفت و راهی شد ،  رسید اما به یک بن بست

چه رسم ناهماهنگی ، همیشه رسم تقدیره

نمیشه بود و عاشق بود ، واسه عاشق شدن دیره


من و انتظار و کابوس تنهایی

..
من و حس اینکه هر لحظه اینجایی

 


دارم آینه ها رو گم میکنم کم کم

..
تو رو هر طرف رو میکنم، می‏بینم

 


نگو از تو چشمام چیزی نمی‏خونی

..
تو که لحظه لحظه حالم رو می‏دونی

 


اگه این بهارم برنگردی خونه

..
دیگه چیزی از من یادت نمی‏مونه

 


منو رها کن از این فکر تنهایی..


تو نرفتی، نه تو هنوزم اینجایی

 


دارم از خودم با فکر تو رد میشم..


دارم عاشقی رو با تو بلد میشم

 


نگو از تو چشمام چیزی نمی خونی..


تو که لحظه لحظه حالم رو می‏دونی

 


اگه این بهارم برنگردی خونه..


دیگه چیزی از من یادت نمی‏مونه

 


منو رها کن از این فکر تنهایی..


تو نرفتی، نه تو هنوزم اینجایی

 


منو رها کن از این فکر تنهایی..


تو نرفتی، نه تو هنوزم اینجایی

 

 

 

شب به شب
کارم این شده است
که مچاله شوم گوشه ی تخت
خیره بشوم به سقف اتاق
و با آتش ِ گذشته های سوخته ام
سیگارم را روشن کنم
پک به پک ، خاکسترش را
با تمام آرزوهای بر باد رفته ام ، به باد بدهم
و حس سرگردانی های ارضـ ـا نشده ام را
بیندازم گردن ِ زمین ...
وقتی تنها کنج ِ زمین که می توانم به آن پناه ببرم
همین گوشه ی این تخت است ...
دوست دارم با مشت به صورتش بکوبم
و فریاد بزنم و بگویم
که حق نداشت به این سادگی حرف ِ گالیله را باور کند
و گرد بشود ...
و به من که برای فرار از حمله های بی امان ِ زندگی
نیاز به یک گوشه ی دنج دارم
تا پنهان شوم
اصلا فکر نکند .......

 

 

       چه کسی حرف مرا می فهمد؟

                                 چه کسی درد مرا می داند؟

       در پس پرده ی اشک چشمم

                                چه کسی راز مرا می خواند؟

      چه کسی واژه ی تنهایی را

                                در دل غمزده ام می بیند؟

      با سر انگشت محبت چه کسی

                                قطره ی اشک مرا می چیند

      سال ها غیر خداوند بزرگ

                                هیچ کس از غمم اگاه نبود

      توشه ی زندگیم در همه عمر

                                جز غم و غصه ی جانکاه نبود

      مرگ یک روز و یا یک شب سرد

                                 چشم غمگین مرا می بندد

      شاید انجا پس از این رنج و عذاب

                                 سردی گور به رویم خندد

 

 

دراين بازار نامردي

   

            به دنبال چه ميگردي؟

 

                          نمي يابي نشان هرگزتوازعشق وجوانمردي!

 

                                                بروبگذر از اين بازار" ازاين مستي وطنازي !

 

                                                             اگرچون کوه هم باشي در اين دنيا تو مي بازي

 

نرو هیچکس با وفا نیس

اشکاتو پاک کن همسفر ، گاهی باید بازی رو باخت

اما اینو یادت باشه ، که باز میشه زندگی رو دوباره ساخت

کمکم کن ، نذار سهم من از دوست داشتن تو فقط حسرت باشه

به تو ساده دل ندادم ، که بری ساده ز یادم

از دور برایت گلی میفرستم که نامش سلام و بویش عطر دوستی

و پیامش غم دوری توست

فرصت ما تموم شده باید از این قصه بریم
فرقی نداره من و تو کدوممون مقصریم
خاطره ها رو یادمه لحظه به لحظه مو به مو
هیچی رو یاد من نیار اونقدر خرابم که نگو
...
بد بودم و بدتر شدم میرم با پاهای خودم
میرم نمیدونم کجا آخ کم آوردم به خدا
دلگیرم ازدست خودم کاش عاشقت نمیشدم
هرجوری میخواستم نشد از غم یه ذرهم کم نشد
...
من موندمو تنهایام از دنیا هیچی نمیخوام
عاقبت من و نگاه اشتباه پشت اشتباه
...
هر روز عاشق تر شدیم تو عشق خاکستر شدیم
ساختیم ولی به آرزومون نرسیدیم
فقط گریه فقط عذاب صدتا سوال بی جواب
نه من نه تو از عاشقی خیری ندیدیم
...
دلگیرم ازدست خودم کاش عاشقت نمیشدم
هرجوری میخواستم نشد از غم یه ذرهم کم نشد
من موندمو تنهایام از دنیا هیچی نمیخوام
عاقبت من و نگاه اشتباه پشت اشتباه
...
فرصت ما تموم شده باید از این قصه بریم
فرقی نداره من و تو کدوممون مقصریم
خاطره ها رو یادمه لحظه به لحظه مو به مو
هیچی رو یاد من نیار اونقدر خرابم که نگو

چرا دنبالم ميگردي من ديگه ازت بريدم وقتي كه مال توبودم رفتي هو سزاشو ديدم چرا با من

                                                        بازي كردي من كه عاشق تو بودم ميدونم باور نكردي من واست هيجي نبودم

مثل ديونه هاشدم اينو ميفهمي  حالا چي شده داري دنبالم ميگردي 

نكنه آه ام گرفته  تورو زمين خوردي  نكنه تو هم مثل من حس كردي مًردي

بهت گفته بودم با  دل من بازي نكن بهت گفته بودم به عذاب من راضي نشو

تو بي اعتنا به من خنديدي رفتي ، وقتي زنگ ميزدم  هي ميرفتم پشت خطي

با خودم هزار جور فكر ميكردم بدبخت كه منو فروختي گريه ميكردم هر شب

دلمو درد آوردي خدا دردت بده ا واسه روزاي بي كسيت خدا صبرت بده

از روز اول فهميدم فروخته شدم  من فقط با توبودم  با اينكه شلوغ بود دًورم

واست هيچي نبودم اينو ميدونم خودم برو پي زندگيت منم ميپيچونم گلم

 ˙·•

 


بـــــاز يــه بـــغضي گـــلومو گـــرفتــه

بــــــاز همـــون حســه درد جـــدايي

من امروز كـــجامو تـــو امروز كـــجايي

حـــال تــو بــدتــر از حـــال مــن نــيس

پـــشت ايـــن گريــه خــالــي شدن نيــس

هــمه درد دنيــا يــه شــب درد مــن نيــس 

تــو از قــبلــه مــن گرفــتــي خـــدارو

كـــجايي ببــيني يــه شـــب حـــال مارو

فــقط حــال مــن نـــيس كــه غــرق عـــذابــه

ببيــن حـــال مـــردم مثـــله حـــال مــن خـــرابــه

كـــــــجـــايـــــــي

 

»»مــن ديشب با اين آهنگ احــسان خــواجه اميري خيــلي  گريه كردم  خيلــــي دلم گرفتس از همه چي»»

حـــتما اگه گــوش نكردين گــوش كــنيد

گُنگم!

مثل سیمای زنی در مه

مردی در گرگ و میش

این واقعیت این روزهای من است!

_ انگار كه جعبه ی رنگهایم

در جوی آب افتاده باشد _

مبهم ترین نقاشی تمام زندگی ام را ترسیم میكنم

منی كه میرود ... بی تو ...

در سكوتِ میان دو گریه ، لبخند میزنم

و آرامش را به صرف یك فنجان تلخكامی دعوت میكنم

حالا فیلسوف وار سكوت میكنم

هر آنچه را كه با فریاد گفتنی نیست

لطفا به اندازه ی تمام دوستت دارم هایی كه نشنیدم

سكوتم را بشنوم

" شقایقم "

 

fadeout2.jpg

 


متحرکهـمـه چـیـز دسـت بـه دسـت ِ هـم مـیـدنمتحرک
متحرک تـا تـ ـو را غـرق در خـآطـراتــَت کـنـن ... متحرک
متحرکیـه آهـنـگ پـیـشـواز ...متحرک
متحرک دو خـط شـعـر ... متحرک
متحرککـمـی هـوای بـهـاری ... متحرک
متحرکیـک وجـب پـیـاده رو ...متحرک
متحرکیه جاده خلوت تو حوالی خونتون...متحرک
متحرک دوکـلـمـه حـرف ... متحرک
متحرکبـوی ِ یـه عَـطـر خـــآص  ... متحرک
متحرکهـمـه و هـمـه کـافـیـه بـرای ایـنـکـه ...متحرک
متحرک تـ ـو چـنـد سـاعـت وسـط اُتــآقِـت دراز بـکـشـی متحرک
متحرکو خـیـره بـشـی بـه سـقـف یــک آه بــُلــَند بکـِشی متحرک
متحرکو در دلــَت بــِگی: سلـآمتی خودمــ و این هـَمه صـَبرَم... متحرک
 
متحرکو صـدای بـآرون بشه آرامـش دهـنـده تـریـن آهـنـگ ِ اون روزت ...متحرک
متحرککلاغ پرمتحرک
متحرکگنجشک پر متحرک
متحرکغصه ها چی،اونم پر؟ متحرک
متحرکغصه که پر ندارهمتحرک
متحرک از دل بی صاحب متحرک
متحرکمن طفلی خبر نداره متحرک
متحرکمیاد میشینه تو دلم متحرک
متحرکیه کنجی پیدا میکنه متحرک
متحرکسفره دلواپسی متحرک
متحرکرو توی دلم وا میکنه متحرک
متحرککاشکی که غصه پر داشت متحرک
متحرکمثل کلاغ و گنجشکمتحرک متحرکاونوقت میخوندیم همه :" متحرک
متحرککلاغ پرگنجشک پر متحرک
متحرکغصه ها چی؟متحرک
متحرک اونم پر !" متحرک

 

 

هر جا میرم میبینمت

عادت کردم به همیشه بودن تو

آروم میشم

وقتی پیشم باشی فقط دلم خوشه به دیدن تو 

کاش همینجوری بمونیم من و تو، من عوض نمیشم و تو هم نشو

بیا با هم بمونیم فقط همین،

منکه جایی نمیرم تو هم نرو

این حس قشنگو مدیون تو هستم

تو با منی و من از عشق تو مستم

دستاتو میگیرم مثل پر پرواز

اون بالا تو ابرام تو پیش منی باز

نمی تونم باور کنم تو با منی بهم بگو خوابم یا بیدار

می ترسم از دستم ، خسته بشی یه روز بگی خدانگه دار

بی تو روزام دیگه رنگی نداره

به دلت بگو دیگه تنهام نزاره

این فقط تویی تو دنیای منی

که واسم دلیل موندن میاره

این حس قشنگو مدیون تو هستم

تو با منی و من از عشق تو مستم

دستاتو میگیرم مثل پر پرواز

اون بالا تو ابرام تو پیش منی باز

روزی که اون نگاه تو ،

با خود برد قلب و جونمو

مثل یه آرزو بود واسم

که همیشه بمونی پیشم

 

خداحافظ دلارامم                    هنوز جان از تو میگیرم


ولی درمانده و خسته              دگر از بند و زنجیرم


خداحافظ ولی افسوس            که من از زندگی سیرم


که قلبم می تپد اما                دارم هر لحظه میمیرم


خداحافظ نگو تا کی                 که هرگز برنمی گردم


اگرچه چشم غمگینم               تو را خواهد ز من هر دم


خداحافظ دل زخمی                 خداحافظ تن بیمار


خداحافظ غل و زنجیر                خداحافظ در و دیوار


خداحافظ همین حالا                 که مسحورم ز جادویت


همین حالا که زد تیرم               کمان ناب ابرویت


خداحافظ پرستو وار                   به رسم رهگذر این بار


نه شوقی بهر برگشتن              نه قول آخرین دیدار....


هر زمان شايعه اي روشنيديدو يا خواستيد شايعه اي را تکرار کنيد اين فلسفه را در ذهن خود داشته باشيد!  

در يونان باستان سقراط به دليل خرد و درايت فراوانش مورد ستايش بود. روزي فيلسوف بزرگي که از آشنايان سقراط بود،با هيجان نزد او آمد و گفت:سقراط ميداني

راجع به يکي ازشاگردانت چه شنيده ام؟سقراط پاسخ داد:"لحظه اي صبر کن.قبل از اينکه به من چيزي بگويي از تومي خواهم آزمون کوچکي را که نامش سه پرسش

است پاسخ دهي."مرد پرسيد:سه پرسش؟سقراط گفت:بله درست است.قبل از اينکه راجع به شاگردم بامن صحبت کني،لحظه اي آنچه را که قصدگفتنش را داري

امتحان کنيم.اولين پرسش حقيقت است.کاملا مطمئني که آنچه را که مي خواهي به من بگويي حقيقت دارد؟مرد جواب داد:"نه،فقط در موردش شنيده ام."سقراط

گفت:"بسيار خوب،پس واقعا نميداني که خبردرست است يا نادرست.حالا بيا پرسش دوم را بگويم،"پرسش خوبي"آنچه را که در موردشاگردم مي خواهي به من

بگويي خبرخوبي است؟"مردپاسخ داد:"نه،برعکس…"سقراط ادامه داد:"پس مي خواهي خبري بد در مورد شاگردم که حتي درموردآن مطمئن هم نيستی

بگويي؟"مردکمي دستپاچه شد و شانه بالا انداخت.سقراط ادامه داد:"و اما پرسش سوم سودمند بودن است.آن چه را که مي خواهي در مورد شاگردم به من بگويي

برايم سودمند است؟"مرد پاسخ داد:"نه،واقعا…" سقراط نتيجه گيري کرد:"اگرمي خواهي به من چيزي رابگويي که *نه حقيقت داردونه خوب است و نه حتي

سودمند* است پس چرا اصلا آن رابه من مي گویی؟ --------------------

ســـلام

عیـــدم تموم شــد و ســـیزده هــم به در کردیــم و خــــیلی هم روزه خـــوبی بود واسه من .خــوش گذشــت{#99}{#64}{#95}

انـــشا الله به همـــتون خوش گذشــته باشــه و ســــال خوبــی داشـــته باشــین{#58}

بـــچه ها یـــه فـــکری دارم{#83}

هــــر کـــی که می یــاد این آپ و مـــی خـــونه یــه خاطـــره بـــا مزه از روز ســــیزده به دربگــه

لــطــفا تــنبــلی رو بزاریـــن کنــار

دوس دارم هــمتون شـــاد بـــاشین{#22}

پس یـــادتون نــره

**یــه خــاطره بــا مــزه از ســیزده به در**



 

چند گویی که چو هنگام بهار آید

گل بیارید و بادام به بار آید 

 

روی بستان را چون چهره ی دلبندان

از شکوفه رخ و از سبزه عذار آید

 

این چنین بیهوده ای نیز مگو با من

که مرا از سخن بیهوده عار آید

 

شصت بار آمد نوروز مرا مهمان

جز همان نیست اگر ششصد بار آید

 

هر که را شست ستمگر فلک آرایش

باغ آراسته او را به چه کار آید ؟

 

سوی من خواب و خیال است جمال او

گر به چشم تو همی نقش و نگار آید

 

" ناصرخسرو

 

 

یــــواش گــفتم دوســـت دارم                 واســـه ایــنه کــه نــشنــیدی

بــلــد نیـــستـــم کــه بـــد باشــم                 نـــگو ایــنو نــفــهــمیدی

بـــزار بـــاشــم کـــناره تــو               کــناره عــطر ایـــن احــســاس

بــــزارحـــبســه ابد باشــم           تــو عشــقــی کــه بــرام رویـاســت

بـــزار با گـــریــه ایــن بــارم               بگـــم خـیــلــی دوســت دارم

اگـــه بـــازم پــشــیمونــی                    بــه روت اصــلا نــمی یارم

دلـــم مـــی گـیــره هـــر روزی               کــه می بــینــم تو دلــگــیری

دارم می مــیرم از وقـــتی                      ســـراغــم رو نــمی گــیره

نـــگام رو از تــو دزدیــدم                  بــا ایــن چــشمـای غـمخــوارم

نـــمی خــواســتم بــدونــی کــه              چــقد چشــماتــو دوس دارم 

ولــی بـا گــریــه ایـــن بــارم             مـــی گــم خــیــلی دوســت دارم

اگــه بــازم پشـــیمــونی                        بــه روت اصــلا نمی یــارم

 

 

کــــــــــاشکــی چشــــمامــو مــی بــستـــم

کــــــــــاشـکـــی عــــاشقــــت نبـــودم

امـــا هــــــستم

کــــــــــــاشکـــی نــــــدونی بـــی قـــرارم

کــــــاش اصـــلا دوســـت نـــداشـــتم

امـــا دارم

کــــــــاش نـــدونــی کــه دلـــم  . واســه چـــشات پـــر میزنــه

کـــــــاش ندونـــی کـــه می یــــــاد . هر روز بهـــت سر می زنـــه

کــــآشکـــی بـــارونــه غـــمت . مــنو می بـــرد

کـــــــاش نــــدونی نــــگاهـــم .خــــیره مـــونده بــه نگـــاهت

کــــــــاش نــــدونی کـــه هـــمیشــه .مــوندگــارم چـــشم به راهـــت

کــــــاشکـــی احـــساســمو عـــشقـــت دیــگه می مـــرد 

کـــــــاش گـــلاتــــو مــی ســـوزونــدم .کــــــاش مــی رفــتم نــمی مــوندم

امـــــــا مونــــدم

با کلی شوق و ذوق رفتم خونه، می گم پدر جان استادمون گفت بین همه ی کلاس ها من بالاترین نمره رو گرفتم.میگه: ببین دیگه بقیه چقدر خنگن,

به مامانم می‌گم می‌خوام یه خونه جدا بگیرم و مستقل بشم؛ می‌گه برو... برو مستقل شو... برو ایدز بگیر.......!!!

پدر به دختر: دخترم این موقع شب تو بالکن چیکار میکنی؟دختر: دارم ماهو میبینم بابایی!پدر: پس بی زحمت به ماهت بگو خبر مرگش اون ماشینشو خاموش کنه، صداش نمیذاره بخوابیم!!!

عشق عينک سبزی است که با آن انسان کاه را يونجه می‌بيند. مارک توايل


مردی داشت در خيابان حركت مي كرد كه ناگهان صدايي از پشت گفت: اگر يك قدم ديگه جلو بروي كشته مي شوي. مرد ايستاد و در همان لحظه آجري از بالا افتاد جلوي پایش. مرد نفس راحتي كشيد و با تعجب دوروبرش را نگاه كرد اما كسي را نديد. به راهش ادامه داد. ... به محض اينكه مي خواست از خيابان رد بشود باز همان صدا گفت : بايست مرد ايستاد و در همان لحظه ماشيني با سرعتی عجيب از کنارش رد شد. بازهم نجات پيدا كرده بود. مرد پرسيد تو كي هستي و صدا جواب داد : من فرشته نگهبان تو هستم . مرد فكري كرد و گفت : - اون موقعي كه من داشتم ازدواج مي كردم کدام گوری بودي ؟؟؟


ترکه میره مغازه یخ بخره میگه چنده؟ یارو میگه 2 تومن میبینه پول نداره دست میزاره رو یخه میگه از این یختر نداری؟

 

وقتی استاد فلسفه غضنفر باشه موضوع بحث فلسفی اینه : چرا تخم مرغ فحش نیست ولی تخم سگ فحشه؟؟؟؟؟


شماره ناشناس : سلام خوشگله ،دوست پسر داری؟

-بله ،شما؟

-من داداشتم ،صبر کن بیام خونه به حسابت میرسم .

... شماره ناشناس بعدی :

.. ... -دوست پسر داری؟

-نه نه اصلا

-من دوست پسرتم ......واقعا که

-عزیزم به خدا فکر کردم که تو داداشمی !!!

- خوب داداشتم دیگه ،صبر کن خونه برسم من میدونم و تو

 

اینروزا دختر و پسرها از عشق و دوستی هیچ نفعی نمیبرند

اونایی که منفعت میبرند:

رستورانها

کافی شاپها

ایرانسل و همراه اول !!

 

تا حالا دقت کردین وقتی دعواتون با یکی تموم میشه تازه جواب های بهتری به ذهنتون میرسه؟

زمستانی سرد کلاغ غذا نداشت تا جوجه‌هاشو سیر کنه, گوشت بدن خودشو می‌کند و می‌داد به جوجه‌هاش می‌خوردند.

زمستان تمام شد و کلاغ مرد!

اما بچه‌هاش نجات پیدا کردند و گفتند:

آخی، خوب شد مرد, راحت شدیم از این غذای تکراری!

این است واقعیت تلخ روزگار ما ...

 

پیرمردی مشکل شنوایی داشته و هیچ صدایی رو نمیتونسته بشنوه

بعد از چند سال بالاخره با یک دارویی خوب میشه

دو سه هفته میگذره و میره پیش دکترش که بگه گوشش حالا میشنوه

دکتر خیلی خوشحال میشه و میگه

خانواده شما هم باید ظاهرا خیلی خوشحال باشن که شنواییتونو بدست آوردید

پیرمرد میگه نه من هنوز بهشون چیزی نگفتم هر شب میشینم و به حرف هاشون گوش میکنم

فقط تنها اتفاقی که افتاده اینه که

توی این مدت تا حالا چند بار وصیت نامه ام رو عوض کردم

 

ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺗﻮ ﮐﺎﺭﺕ ﺩﺧﺎﻟﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ

ﻭﻟﯽ ﺑﻬﺘﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭘﺸﻪ ﻭﯾﺰ ﻭﯾﺰ ﮐﻨﻪ،ﺑﯽ ﺻﺪﺍ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﮐﺎﺭﺷﻮ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻣﯿﺮﻓﺖ،

ﺑﻌﺪ ﻣﺜﻼً ﺳﻮﺳﮏ ﻭﯾﺰ ﻭﯾﺰ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﻔﻬﻤﯿﻢ ﮐﺠﺎﺱ ﺑﮑﺸﯿﻤﺶ؟

ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﻫﺎﺍ

 

همیشه به من میگن

مثل بچه ی آدم رفتار کن!

من نمیدونم مثل هابیل باشم یا قابیل؟؟؟؟؟؟

 

اگه من لیلی باشم تو مجنون،من شیرین باشم تو فرهاد،من نرگس باشم تو سام،من حوا بشم تو عمرا آدم بشی

 

مناجات یک ترک با خدا:

خدایا مارا به خاطر یک سیب از بهشت

انداختی رو زمین

به خاطر آب انگور

میندازیمون جهنم!!

با میوه ها مشکل داری؟؟؟

 

یه زمان دوست دختر داشتیم وقتی میرفت بیرون نگران بودیم کسی دنبالش نیفته .اما الان وقتی تو خونس نگرانیم که کسی تو فیس بوک مخش نزنه.

 

یارو با کامیون اومده تو محوطه بیمارستان بوق میزنه، حراست با بلندگو داد میزنه آقا اینجا بوق نزن! یارو دوتا بوق دیگه میزنه یعنی باشه!! بعد نیم ساعت برمیگرده میخواد بره بیرون، دوتا بوق واسه حراستیه میزنه!! حراستیه با بلندگو میگه نوکرم!!

 

تو کوچه ترقه زدند، پیرزنه دم در وایساده بود هفت جد یارو رو نفرین کرد؛ دو دقیقه بعد نوه خودش ترقه زد در حد بمب هیدروژنی! پیرزنه گفت قربون قد و بالات مادر مواظب باش

 

تقصیـر از مـا نیـست !

 

دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا،

دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را …

این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!

باید آدمش پیدا شود!

باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا،

از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!

 

سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده،

کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!

فرصت نداری صندوقت را خالی کنی!

صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بِکشی‌اش …

 

شروع می‌کنی به خرج کردنشان!

توی میهمانی اگر نگاهت کرد

اگر نگاهش را دوست داشتی

توی رقص اگر پا‌به‌پایت آمد

اگر هوایت را داشت

اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند

توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود

اگر استدلالی کرد که تکانت داد

در سفر اگر شوخ و شنگ بود

اگر مدام به خنده‌ات انداخت

و اگر منظره‌های قشنگ را نشانت داد

 

برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی

برای یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج می‌کنی!

یک چقدر زیبایی!

یک با من می‌مانی؟

 

 

بعد می‌بینی آدم‌ها با تو فاصله می‌گیرند

متهمت می‌کنند به هیزی …

به مخ‌زدن ... به اعتماد آدم‌ها!

سواستفاده کردن به پیری و معرکه‌گیری …

اما بگذار به سن تو برسند!

بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که تو را به یاد بیاورند

غریب است دوست داشتن ...

و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن !

 

وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...

و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛

به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.

 

 

تقصیر از ما نیست؛

تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند

 

 

آهنگـــــی کـــه واســـه وبـــلاگ گذاشـــتم از بـــابــــک جــــهان بــــخش هـــست

و مــــن خــــیلـــــی این خـــواننــــده رو دوســــت دارم

صـــداش آرامـــش بـــخشـــه واســه من

نـــمی دونـــم واســـه شـــما هـــم هـــمـــین طـــور هـــست یـــا نــه

یـــکی از آهـــنگــــاشو کـــه خـــیلـــی دوســـت دارمــوگـــذاشـــتـــم و تــــقـــدیـــم مـــی کـــنم بــه داداش مـــــحمـــد

داداشـــی خـــوب گـــوش کـــن

ســـــــــلام  این قصـــــــه هم مثـــــــــلـه همــــــه ی قصـــــــه های دیـــــــــگه با خــــــــدا فــــــظـــــی تــــمـــوم شد
ولــــــی خــــــدا فــــــظــــــی عــــــادی نــــــه یـــه خــــــدا فـــــــظـــــی تــــــلـــــخ
واقعــــا خــــــیلــــــی ســــخــــت و درد نــــــــاکه به کــــسی که واقـــعا دوســــش داری بــــگی خـــــــدافـــــظ
مــــــا دو نـــــفر به هم گـــــــفتیم خــــــدافـــــــظ
وایـــــــــی چـــــی لـــــــحظــــه بـــــدیـــــه کـــه متاســـــفانــه هــــــیچ وقـــت آدم لــــحظـــه خـــــدافــــظــــی رو یــــــادش نمــــی ره. مــــحــــمـــد فــــقــــط نـــــمی دونـــم ایــــن خـــــاطـــــراتــــی کـــه داشــــتـــیمـــو چــــکار کـــنم .
فـــرامــــوش کــه نــمی شــه .  
دلــــم واســــه حــــرفـــات ، صـــدای نـــازت ، خنده هـــــات، نــــصـــیحــــت کردنــــات، ســــر به ســـــر گـــــــذاشتـــنات،یـــه ذره مــــی شـــه .واااااااای همــــین الان دلـــــم تــنگـــ شـــد . ااااای خـــــدا مــــن چــــه طـــوری تــــحــــمل کـــنم .
بــــــچـــه هـــــا  مــــا مــــجـــبور شـــدیم به خـــــــاطره یه مـــو ضـــــوعـــی از هم جـــدا بشـــیم .الــــبتــــه واســـه من کــــه هـــنوزم بـــاور نـــکـــردنیه
دیــــگه نــــمی تـــونــم بـــحــــرفـــم فـــقط من واســـه نگــــه داشـــتن خــــــاطراتـــمون این وبــــــلاگ و نگـــه مـــی دا رم که یه مـــوقـــعه هـــایی حداقـــل بـــا خـــــــاطــــراتــــــت خوش بـــاشم .
مــــحـــــمدم ، هیــــــچ وقــــت فــــراموشــــت نـــمی کنـــم .
خــــدافـــــــــظ واســــه هــــــمیـــــشــــه عــــزیـــزم

نه...سرمایمان از زمستان نبود

 بجز ما کسی زیر باران نبود

 زمان روی یک سیب آغازشد

 ولی سیب آغاز انسان نبود

 خداخوردن سیب رامنع کرد

 خدا آن زمان ها مسلمان نبود

 خدا دید ما دوستدار همیم

 که از خلقت خود پشیمان نبود

 اگر لذت با تو بودن نداشت

 چنین خوردن سیب آسان نبود

 خدا راند ما راشبی از بهشت

 بهشتی که اندوه درآن نبود

 زمین ذره هایی پر از درد داشت

 فقط آدم این گوشه مهمان نبود

 خیابانی اول خدا آفرید

که جمعیت آن فراوان نبود

 بجز ما که درآن قدم می زدیم

 کسی عابرآن خیابان نبود

 دل آدم آن وقت ها غصه داشت

 ولی غصه اش قحطی نان نبود

 وحالا به خاطر می آریم ما

 زمانی که زنجیر وزندان نبود

 زمانی که هنگام مجرم شدن

 بجز سیب دردست انسان نبود

 

پس از آن غروب رفتن

اولین طلوع من باش
من رسیدم رو به آخر
تو بیا شروع من باش


***


شبو از قصه جدا کن
چکه کن رو باور من
خط بکش رو جای پای
گریه های آخر من

***

اسمتو ببخش به لبهام
بی تو خالیه نفسهام
قد بکش تو باور من
زیر سایه بون دستام


خواب سبز رازقی باش
عاشق هميشگي باش
خسته ام از تلخی شب
تو طلوع زندگی باش

***

من پر از حرف سکوتم
خالیم رو به سقوطم
بی تو و آبی عشقت
تشنه ام کویر لوتم

***

نمیخوام آشفته باشم
آرزوی خفته باشم
تو نـذار آخـر قصه
حرفـمو نگفته باشم

***

ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته    

از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته 

یک سینه غرق مستی دارد هوای باران

از این خراب رسوا امشب دلم گرفته

امشب خیال دارم تا صبح گریه کردن

شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته

خون دل شکسته بر دیدگان تشنه

باید شود هویدا امشب دلم گرفته

ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو

پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته

گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است

 

فردا به چشم اما امشب دلم گرفته

 

 

چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها


چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها

کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد

و او هنوز شکوفاست بین آدمها

کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند

غروب زمزمه پیداست بین آدمها

چه می شود همه از جنس آسمان باشیم

طلوع عشق چه زیباست بین آدمها

تمام پنجره ها بی قرار بارانند

چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها

به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو

دلت به وسعت دریاست بین آدمها

 

 

من چقد خوشبختم که به او دل دادم

 

 

بی هراس و تردید ، باورش می دارم


چه دلی داشت ز من ، نتوان باور کرد


گله هایی می کرد که توانم کم کرد


دوری چند روزه ، چقدر آزارش داد


که غریب و آشنا ، نام مجنونش داد


آن همه شادابی ، از وجودش دست شست


نا امیدی و درد ، روح او را آشفت


گفت که من چون آبم ، او وجودش تشنگی


حس و حال عشق او ، آخر آشفتگی


یعنی او تا این حد به دل من دل بست


که به روی هر کس راه عشقش را بست


حاصل این دوری ، باور قلبم بود


قلب پر دردی که ، در برش سخت آسود


دل تنگم

دل تنگِ خیلی چیزها

دل تنگ این همه دل تنگی ها

چیزهایی که بر من گذشت و هرگز باز نخواهد گشت!

دل تنگم

دل تنگ نیمه شبهای دل تنگی

دل تنگ این همه نبودن ها

دل تنگ این همه دل تنگی ها

دل تنگ عهدهایی که کسی آنها را نبست

دل تنگ تمام چیزهایی که میشد باشد و نیست

 و تمام هست هایی که نیست!

حتی آنان که دلشان برایم تنگ نخواهد شد!!

دل تنگ تر نیز خواهم شد

می رسد روزی که بگویم:

دلم برای آن روزها ی دل تنگی تنگ شده!!

 

 

به عشق پاک تو  سوگند می خورم  آری


که بی تو می گذرد لحظه ها به دشواری


چقدر خسته و بی روح و  زرد می گذرند


به پیش چشم  من  این  روزهای تکراری


ببین چگونه  زمین گیر  گشته ام  بی تو


ز بس می وزد   از   هر   طرف  گرفتاری


اسیر   تیره   شب  بی پناهی  و  دردم


بدون   تو   منم   و   این  کویر   بیزار ی


بیا   مرا   به    نسیم   تبسمی   دریاب


تویی  که  از  گل  و عطر بهار سرشاری


تمام  باغ  دلم  پر  شکوفه  خواهد  شد


اگر   که   سبز   نگاهت  مرا  کند  یاری


تو شاه بیت  غزلهای  ناب  من  هستی


و  صادقانه   بگویم  قسم  به  چشمانت


هنوز  هم   به   امید  تو   زنده ام   اری


 

 

کاش می شد که کسی می آمد

این دل خسته ی ما را می برد

چشم ما را می شست

راز لبخند به لب می آموخت

 

کاش می شد دل دیوار پر از پنجره بود

و قفس ها همه خالی بودند

آسمان آبی بود

و نسیم روی آرامش اندیشه ی ما می رقصید

 

کاش می شد که غم و دلتنگی

راه این خانه ی ما گم می کرد

و دل از هر چه سیاهی ست رها می کردیم

و سکوت جای خود را به هم آوائی ما می بخشید

و کمی مهربان تر بودیم

 

کاش می شد دشنام، جای خود را به سلامی می داد

گل لبخند به مهمانی لب می بردیم

بذر امید به دشت دل هم

کسی از جنس محبت غزلی را می خواند

و به یلدای زمستانی و تنهائی هم

یک بغل عاطفه گرم به مهمانی دل می بردیم 

کاش می فهمیدیم

قد راین لحظه که در دوری هم می راندیم

 

کاش می دانستیم راز این رود حیات

که به سرچشمه نمی گردد باز

 

کاش می شد مزه خوبی را

می چشاندیم به کام دلمان

 

کاش ما تجربه ای می کردیم

شستن اشک از چشم

بردن غم از دل

همدلی کردن را

 

کاش می شد که کسی می آمد

باور تیره ی ما را می شست

و به ما می فهماند

دل ما منزل تاریکی نیست

اخم بر چهره بسی نازیباست

بهترین واژه همان لبخند است

که ز لبهای همه دور شده ست

 

کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم

تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم!!!

قبل از آنی که کسی سر برسد 

ما نگاهی به دل خسته ی خود می کردیم

شاید این قفل به دست خود ما باز شود

پیش از آنی که به پیمانه ی دل باده کنند

همگی زنگ پیمانه ی دل می شستیم

 

کاش درباور هر روزه مان 

جای تردید نمایان می شد

و سوالی که چرا سنگ شدیم

و چرا خاطر دریایی مان خشکیده ست؟

کاش می شد که شعار 

جای خود را به شعوری می داد

تا چراغی گردد دست اندیشه مان  

 

کاش می شد که کمی آینه پیدا می شد

تا ببینیم در آن صورت خسته این انسان را

شبح تار امانت داران

 

کاش پیدا می شد

دست گرمی که تکانی بدهد

تا که بیدار شود، خاطر آن پیمان

و کسی می آمد و به ما می فهماند

از خدا دور شدیم...

 

 

حس خوب با تو بودن دیگه با من آشنا نیست


شعر خوب از تو خوندن دیگه لالایی من نیست


من همونم که یه روزی واسه چشمات خونه ساختم


واسه بوسیدن دستات همه زندگیمو باختم


توی رود خونه ی قلبت قایق من رفتنی بود


کاش از اول می دونستم قایقم شکستنی بود


واسه درد صد تا عاشق زیر پنجرت می خوندم


توی هر شهری که بودی من مسافرت می موندم


اگه بارونی نباشه واسه ریشه ی درختم


تو نیاز تو می موندم تا بباری روی بختم


قامت خوب و قشنگت شده درمون تب من


سفرت بی انتها بود واسه قصه ی شب من


چیز تازه ای ندارم که به پای تو بریزم



دست خوب مهربونی یاورت باشه عزیزم          


دلم برای پاکی دفتر نقاشی و گم شدن در آن

خورشید همیشه خندان، آسمان همیشه آبی

زمین همیشه سبز و کوههای همیشه قهوه ای

دلم برای خط کشی کناردفتر مشق با خودکار مشکی و قرمز

برای پاک‌کن های جوهری و تراش های فلزی
 
برای گونیا و نقاله و پرگارو جامدادی
 
دلم برای تخته پاک‌کن و گچ های رنگی کنار تخته

برای اولین زنگ مدرسه

برای واکسن اول دبستان

برای سر صف ایستادن ها

برای قرآن های اول صبح و خواندن سرود ایران اول هفته

دلم برای مبصر شدن ، برای از خوب ، از بد

دلم برای ضربدر و ستاره

دلم برای ترس از سوال معلم

کارت صد آفرین

بیست داخل دفتر با خودکار قرمز

و جاکتابی زیر میزها ، جانگذاشتن کتاب و دفتر

دلم برای لیوان‌های آبی که فلوت داشت

دلم برای زنگ تفریح

برای عمو زنجیر باف بازی کردن ها

برای لی‌لی کردن

دلم برای دعا کردن برای نیامدن معلم

برای اردو رفتن

برای تمرین های حل نکرده و اضطراب آن

دلم برای روزنامه دیواری درست کردن

برای تزئین کلاس

برای دوستی هایی که قد عرض حیاط مدرسه بود

برای خنده های معلم و عصبانیتش

برای کارنامه.... نمره انضباط

برای مُهرقبول خرداد

دلم برای خودم
 
دلم برای دغدغه و آرزو هایم

دلم برای صمیمیت سیال کودکی ام تنگ شده


نمی دانم کدام روز در پشت کدام حصار بلند کودکی ام را
جاگذاشتم
 
کسی آن سوی حصار نیست کودکی ام را دوباره به طرفم پرتاب
کند؟

پرسيدم: چه عملي از بندگان بيش از همه تو را به تعجب وا مي‌دارد؟

 

پاسخ آمد: اينكه شما تمام كودكي خود را در آرزوي بزرگ شدن به سر مي‌بريد…

 

و دوران پس از آن در حسرت بازگشت به كودكي مي‌گذرانيد…

 

 

اينكه شما سلامتي خود را فداي مال‌اندوزي مي‌كنيد…

 

و سپس تمام دارايي خود را صرف بازيابي سلامتي مي‌نماييد…

 

اينكه شما به قدري نگران آينده‌ايد كه حال را فراموش مي‌كنيد،

 

در حالي كه نه حال را داريد و نه آينده را…

 

 

 

اين كه شما طوري زندگي مي‌كنيد كه گويي هرگز نخواهيد مرد…

 

و چنان گورهاي شما را گرد و غبار فراموشي در بر مي‌گيرد كه گويي هرگز زنده نبوده‌ايد…

 

 

 

سكوت كردم و انديشيدم،

 

در خانه چنين گشوده، چه مي‌‌طلبيدم؟ بلي، آموختن…

 

 

پرسيدم: چه بياموزم؟

 

پاسخ آمد: بياموزيد كه مجروح كردن قلب ديگران بيش از دقايقي طول نمي‌كشد…

ولي براي التيام بخشيدن آن به سالها وقت نياز است…

 

 

 

بياموزيد كه هرگز نمي‌توانيد كسي را مجبور نماييد تا شما را دوست داشته باشد،

 

زيرا عشق و علاقه ديگران نسبت به شما آينه‌اي از كردار و اخلاق خود شماست

 

 

 

بياموزيد كه هرگز خود را با ديگران مقايسه نكيند، از آنجايي كه هر يك از شما…

 

به تنهايي و بر حسب شايستگي‌هاي خود مورد قضاوت و داوري ما قرار مي‌گيرد…

 

 

 

بياموزيد كه دوستان واقعي شما كساني هستند كه با ضعف‌ها و نقصان‌هاي شما آشنايند

 

وليکن شما را همانگونه كه هستيد و دوست دارند…

 

 

 

بياموزيد كه داشتن چيزهاي قيمتي و نفيس به زندگي شما بها نمي‌دهد،

 

بلكه آنچه با ارزش است بودن افراد بيشتر در زندگي شماست…

 

 

 

بياموزيد كه ديگران را در برابر خطا و بي‌مهري كه نسبت به شما روا مي‌دارند…

 

مورد بخشش خود قرار دهيد و اين عمل را با ممارست در خود تقويت نماييد…

 

 

 

بياموزيد كه كه دونفر مي‌توانند به چيزي يكسان نگاه كنند…

 

ولي برداشت آن دو هيچگاه يكسان نخواهد بود…

 

 

 

بياموزيد كه در برابر خطاي خود فقط به عفو و بخشش ديگران بسنده نكنيد،

 

تنها هنگامي كه مورد آمرزش وجدان خود قرار گرفتيد، راضي و خشنود باشيد...

 

 

 

بياموزيد كه توانگر كسي نيست كه بيشتر دارد بلكه آنكه خواسته‌هاي كمتري دارد…

 

به خاطر داشته باشيد كه مردم گفته‌هاي شما را فراموش مي‌كنند،

 

مردم اعمال شما را نيز از ياد خواهند برد ولي ،

 

هرگز احساس تو را نسبت به خويش از خاطر نخواهند زدود…

 

زنجیر محبت

یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود. اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود.

اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم.

زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست

وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید: "من چقدر باید بپردازم؟"

و او به زن چنین گفت: "شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد. همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی.

نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!"

چند مایل جلوتر زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود.

او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست و احتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید. وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار شو بیاره ، زن از در بیرون رفته بود، درحالیکه بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود.

وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می خوند اشک در چشمانش جمع شده بود. در یادداشت چنین نوشته بود: "شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام و روزی یکنفر هم به من کمک کرد، همونطور که من به شما کمک کردم اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی.

نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!".

 

 

همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر می کرد به شوهرش گفت:

 

"دوستت دارم اسمیت همه چیز داره درست میشه..."

 

 

به ديگران کمک کنيم بلاخره يک جا يکی به ما کمک ميکنه و قول بديم كه

نگذاريم هيچ وقت زنجير عشق به ما ختم بشه

 

 

 

 

salam

سلام به همگی

سلام به اونایی که مارودعاکردن

از همتون ممنونم.فعلا رو ویلچرم و دارم پست میزارم.ولی تا چندوقته دیگه خوب میشم.همتونو دوست دارم بچه ها

شقایق جووووون.بخدا عاشقتممممممممممممم

سلام نمی دونم واقعا چی بگم...

از خدا گله کنم....از زندگی از خودم شاید این اتفاقایی که می افته واقعا یه قسمته

داداشم دیگه نمی تونه راه بره می گه شقایق فراموشم کن.

گفتنش آسونه می دونم که توو دلش یه چیزه دیگه ست دوست داره پیشش بمونم.

اون خیلی تنهاس و من نه که دلم واسش بسوزه و باهاش بمونم...نه

من با تموم وجودم دوسش دارم.

همین که دارم اینو میگم اشکام داره آروم و بی صدا می ریزه.

محمد من نمی تونم فراموشت کنم...نمی تونم

اون خنده هاتو...سر به سر گذاشتناتو فراموش کنم.

آخه چرا؟؟؟چرا می خوای برم از پیشت؟؟؟

من اصلا واسم مهم نیست که تو در چه شرایطی هستی اینو بدون تا آخرش تا وقتی که زنده هستم باهاتم.

فقط دیگه نگو فراموشت کنم...چون غیر ممکنه

شاید اینم یه قسمته تو نباید خودتو ببازی همش گریه کنی

نمی تونم اشکاتو ببینم می فهمی؟؟؟نمی تونم...

خیـــــــــــلی ها بدتر از تو هستن که دارن به زندگی شون ادامه میدن.

محمد من خیـــــــــــــــــلی تنهام...تنهام نذااااااار

داداش مهربونم جونم به جونت بستس نمی دونم چرا این احساس رو بهت دارم هیچ وقت به هیچ کس این احساسونداشتم.

بیا باز مثله قدیما باهم باشیم...به خداااا این خواهشه زیادی نیست...

سلام دوستان

می خواستم بهتون بگم که داداشیم یه چند وقتیه اومده خونه چند روز پیش شنیدم که پاهاشو تکون داده .{#12}

{#16}آآآآآآآآآاخ چقد دلم واسش تنگ شد

اون کسی که بهم این خبرو داد گفت چند هفته دیگه انشاالله میتونه راه بره و صحبت کنه

ای خدا کی میشه من باهاش حرف بزنم...چت کنم

بابا دله من که از دل تنگی داره می میره...

خدایا کمکش کن زودتر خوب شه...

بچه ها واسش دعا کنید زودتر مثله سابقش  بشه.{#58}

داداشی دوست دارم هزارتااااااااااااااااااااا{#18}{#10}

 

 

 

ادب اصیل ما

 

شب سردی بود …. پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن …شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت و انعام میگرفت … پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه … رفت نزدیک تر … چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه … میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه وبقیه رو بده به بچه هاش … هم اسراف نمیشد هم بچه هاش شاد میشدن … برق خوشحالی توی چشماش دوید ..دیگه سردش نبود !پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه …. تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت : دست نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد …خجالت کشید ! چند تا از مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت … دوباره سردش شد ! راهش رو کشید رفت … چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد : مادر جان …مادر جان ! پیرزن ایستاد … برگشت و به زن نگاه کرد ! زن مانتویی لبخندی زد و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم ! سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه … موز و پرتغال و انار ….پیرزن گفت : دستِت دَرد نِکُنه نِنه….. مُو مُستَحق نیستُم ! زن گفت : اما من مستحقم مادر

 

 

من … مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم نوع توجه کردن ودوست داشتن همه انسانها و احترام به همه آنها بي هيچ توقعي …اگه اینارو نگیری دلمو شکستی ! جون بچه هات بگیر ! زن منتظر جواب پیرزن نموند … میوه هارو داد دست پیرزن و سریع دور شد … پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد … قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود غلتید روی صورتش … دوباره گرمش شده بود … با صدای لرزانی گفت : پیر شی ننه …. پیر شی ! خیر بیبینی

 

!

در تصاویرحکاکی شده بر سنگهای تخت جمشید هیچکس عصبانی نیست

هیچکس سوار بر اسب نیست

هیچکس را در حال تعظیم نمی بینید

در بین این صدها پیکر تراشیده شده حتی یک تصویر برهنه وجود ندارد.

این ادب اصیل مان است:نجابت - قدرت- احترام- مهربانی- خوشرویی…

برای همه ایرانیان بفرست تا یادمان

نرود که بودیم و که هستیم

 

 

آیا كُلبه شماهم در حال سوختن است

تنها بازمانده يك كشتی شكسته توسط جريان آب به يك جزيره دورافتاده برده شد، با بيقراری به درگاه خداوند دعا می‌كرد تا او را نجات بخشد، ساعتها به اقيانوس چشم می‌دوخت، تا شايد نشانی از كمك بيابد اما هيچ چيز به چشم نمی‌آمد.

سرآخر نااميد شد و تصميم گرفت كه كلبه ای كوچك خارج از كلك بسازد تا از خود و وسايل اندكش را بهتر محافظت نمايد، روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش يافت، دود به آسمان رفته بود،اندوهگين فرياد زد: «خدايا چگونه توانستی با من چنين كنی؟»

صبح روز بعد او با صدای يك كشتی كه به جزيره نزديك می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.

مرد از نجات دهندگانش پرسيد: «چطور متوجه شديد كه من اينجا هستم؟»

آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، ديديم!»

آسان می‌توان دلسرد شد هنگامی كه بنظر می‌رسد كارها به خوبی پيش نمی‌روند، اما نبايد اميدمان را از دست دهيم زيرا خدا در كار زندگی ماست، حتی در ميان درد و رنج.

دفعه آينده كه كلبه شما در حال سوختن است به ياد آورید كه آن شايد علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند.

برای تمام چيزهای منفی كه ما بخود می‌گوييم، خداوند پاسخ مثبتي دارد،

تو گفتی «آن غير ممكن است»، خداوند پاسخ داد «همه چيز ممكن است»،

تو گفتی «هيچ كس واقعاً مرا دوست ندارد»، خداوند پاسخ داد «من تو را دوست دارم»،

تو گفتی «من بسيار خسته هستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو آرامش خواهم داد»،

تو گفتی «من توان ادامه دادن ندارم»، خداوند پاسخ داد «رحمت من كافی است»،

تو گفتی «من نمی‌توانم مشكلات را حل كنم»، خداوند پاسخ داد «من گامهای تو را هدايت خواهم كرد»،

تو گفتی «من نمی‌توانم آن را انجام دهم»، خداوند پاسخ داد «تو هر كاری را با من می‌توانی به انجام برسانی»،

تو گفتی «آن ارزشش را ندارد»، خداوند پاسخ داد «آن ارزش پيدا خواهد كرد»،

تو گفتی «من نمی‌توانم خود را ببخشم»، خداوند پاسخ داد «من تو را ‌بخشیده ام»،

تو گفتی «من می‌ترسم»، خداوند پاسخ داد «من روحی ترسو به تو نداده ام»،

تو گفتی «من هميشه نگران و نااميدم»، خداوند پاسخ داد «تمام نگرانی هايت را به دوش من بگذار»،

تو گفتی «من به اندازه كافی ايمان ندارم»، خداوند پاسخ داد «من به همه به يك اندازه ايمان داده ام»،

تو گفتی «من به اندازه كافی باهوش نيستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو عقل داده ام»،

تو گفتی «من احساس تنهايی می‌كنم»، خداوند پاسخ داد

«من هرگز تو را ترك نخواهم كرد»،

با هم بخندیم!


{#34}· در پی قطع برق در اردبیل جمعی از هموطنان مان ساعتها روی پله برقی ماندند.

 

---------------------------------------------------------------------------------------------------

 

· به لره میگن کدوم حیوونیه که همه رو برای نماز صبح بیدار میکنه؟ میگه: آقام.

 

---------------------------------------------------------------------------------------------------

 

{#18}· میدونی اولین زیردریائی ترکها چه جوری غرق شد؟ غواص رفت زیر آب در زد!

 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

·

 

· به دو دليل زنها فوتباليست نميشن :

 

1.عمرا 11 تا زن يجور لباس بپوشن

 

{#74}2.عمرا بازي بعدي همون لباس و بپوشن.

 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

{#34}· به ترکه خبر میدن که بابا شدی میگه به زنم نگید میخوام غافلگیرش کنم.

 

------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

{#42}· به ترکه میگن تابستون کجا میری؟ میگه اگه امام رضا بطلبه میرم کیش

 

------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

· به لره میگن: نظرت راجعه به این 4 مورد چیه: شخصیت، شعور، فهم، عقل؟

 

لره یک کم فکر میکنه میگه: به نظر من این همون چهار محال بختیاریه{#34}.

 

------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

{#17}. به لره میگن از چه فصلی خوشت میاد ؟ میگه: فصل جفتگیری!

 

 

 

------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

{#34}. به تركه ميگن قبله كدوم طرفه؟ ميگه: كجا بهت آدرس داد?

 

----------------------------------------------------------------------------------------------

 

. از ترکه مي پرسن به مادر امام زمان چي ميگن؟ ميگه: بستگي داره

 

اگه پايين شهري باشه، ننه حجت{#34}{#42}،

 

اگه وسط شهري باشه مامان مهدي{#34}{#99}،

 

اگه بالا شهري باشه خانم عسکري{#34}{#17}.

 

------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

{#34}. از يه ترکه پرسيدند: اسم کوچيك فردوسي چيه ؟ گفت: ميدان.

 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

. تركه از حج بر مي گرده ازش ميپرسند چطور بود؟

 

ميگه والا خدا خونه نبود همه تو حياط ولو بودن{#49}.

 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

. به ترکه ميگن امام ها رو ميشناسي؟ ميگه آره. ميگن خوب نام ببر؟ ميگه اونجوري که نه. اگه ببينمشون ميشناسم!{#34}{#34}

 

--------------------------------------------------------------------------------------------------

 

{#34}. ترکه ميره كولر بخره، یارو میگه كولر آبي ميخواي؟ ميگه: فرقي نميكنه، قرمز بده.

 

 

مردي براي اصلاح سر و صورتش به آرايشگاه رفت در بين کار گفت و گوي جالبي بين آنها در گرفت.

آنها در مورد مطالب مختلفي صحبت کردندوقتي به موضوع خدا رسيد

آرايشگر گفت: من باور نمي کنم که خدا وجود دارد.

مشتري پرسيد: چرا باور نمي کني؟

آرايشگر جواب داد: کافيست به خيابان بروي تا ببيني چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا وجود داشت اين همه مريض مي شدند؟ بچه هاي بي سرپرست پيدا ميشد؟ اگر خدا وجود داشت درد و رنجي وجود داشت؟

نمي توانم خداي مهرباني را تصور کنم که اجازه دهد اين همه درد و رنج و جود داشته باشد.

مشتري لحظه اي فکر کرد اما جوابي نداد چون نمي خواست جر و بحث کند.

آرايشگر کارش را تمام کرد و مشتري از مغازه بيرون رفت به محض اينکه از مغازه بيرون آمد مردي را ديد با موهاي بلند و کثيف و به هم تابيده و ريش اصلاح نکرده ظاهرش کثيف و به هم ريخته بود.

مشتري برگشت و دوباره وارد آرايشگاه شد و به آرايشگر گفت:ميدوني چيه! به نظر من آرايشگرها هم وجود ندارند.

آرايشگر گفت: چرا چنين حرفي ميزني؟ من اينجا هستم. من آرايشگرم.همين الان موهاي تو را کوتاه کردم.

مشتري با اعتراض گفت: نه آرايشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند هيچکس مثل مردي که بيرون است با موهاي بلند و کثيفو ريش اصلاح نکرده پيدا نمي شد.

آرايشگر گفت: نه بابا! آرايشگرها وجود دارند موضوع اين است که مردم به ما مراجعه نميکنند.

مشتري تاکيد کرد: دقيقا نکته همين است. خدا وجود دارد. فقط مردم به او مراجعه نميکنند و دنبالش نمي گردند.

براي همين است که اين همه درد و رنج در دنيا وجود دارد.!

 

 

خانوما حالشو ببرن!!!!!

زن خودش را خوشگل میکند چون خوب فهمیده که چشم مرد تکامل یافته تر از عقل اوست. دوریس ري

هر زنی از سر هر مردی زیاد است. ژان پل سارتر

مردها جنگ را دوست دارند چون بخاطر جنگ ظاهری جدی پیدا میکنند و این تنها چیزیست که نمیگذارد زنها بهشان بخندند. جان رابرت فاولز

خداوند مردان را نیرومندتر آفریده است'اما نه لزوما باهوشتر.او به زنان فراست و زنانگی داده است و اگر این دو با هم خوب بکار روند میتواند مغز هر مردی را که تا بحال دیده ام مختل کند. فرا فاوست

زنان از مردان عاقلترند.چون که کمتر میدانند و بیشتر میفهمند. جیمز تربر

مردها همه مانند هم هستند فقط چهره هایشان با هم فرق دارد تا بتوان آنها را از هم تشخیص داد

یک مرد عبارت است از کلیه ادا و اطوارهای گذشته و امروزش. الکسی کارلایل

 

 

هيچ فكر كردي چرا خدا مرد را قبل از زن خلق كرد ؟ خب معلومه قبل از خلق هر شاهكاري يك چركنويس هم لازمه

اگر زنان در مورد شخصیت مردان کمی نکته سنج باشند'هیچگاه تن به ازدواج نخواهند داد. جورج برنارد شاو

بنی اسراییل 40 سال در بیابان سرگردان بودند.مردها حتی در آن زمان هم مسیر را نمی پرسیدند. ناشناس

عوض کردن شوهر فقط عوض کردن مشکل است. کاتلین نوریس

مرد نثر آفرینش است و زن شعر آن. ناپلئون

بسیاری از مردان باهوش زن کودنی دارند'اما به ندرت زن باهوشی پیدا میشود که شوهر کودنی داشته باشد.اریکا یونگ

 

 

هر زنی برای شناخت مردان کافیست یکی از آنها را خوب بشناسد.ولی یک مرد حتی اگر با تمام زنها آشنا باشد یکی از آنها را هم خوب نمی شناسد. هلن رولند

همه ی مردها بد نیستند.بدتر و بدترین هم دارند. ناشناس

خدا مرد را آفرید ولی اگر من بودم بهترش را می آفریدم. ارنا بمبک

در طول تاریخ نمی توانید مردی را بیابید که اسیر زن نشده باشد. ضرب المثل هندی

مامانم به من گفت:تنها دلیل وجود مردها برای چمن زنی و پنچر گیری اتومبیل است. تیم آلن

افکار مردان اوج میگیرد و بالا میرود'همسطح زنانی که با آنها معاشرت میکنند.الکساندر دوما

بهترین مردان بزرگ همواره بدترین شوهرانند. کریستوفر مارلو

چرا مردان زنان باهوش را دوست دارند؟

بخاطر اینکه دو قطب غیر همنام همدیگر را می ربایند. کتی لت

مردی بزرگ است که معایبش قابل شمارش باشد.ضرب المثل آمریکايی

شما مردها را چه میشود؟دیدن یک موی بولوند شما را 3 پله از نردبان تکامل پایین می آورد. ناشناس

اگر میخواهی فقط حرف کاری زده شود از مرد بخواه و اگر میخواهی آن کار انجام شود از زن بخواه. مارگارت تاچر

اگر در دنیا یک زن بد باشد همه ی مردها تصور می کنند زن آنهاست. ضرب المثل روسی

مردها بچه هایی ریشو هستند. توفیق

تنها یکی از 1000 مرد رهبر مردان دیگر می شود .999نفر دیگر دنباله رو زنهایشان هستند. گروچو مارکس

مردها خود را در رانندگی بسیار برتر از زنان می دانند در حالیکه آقایان 87% تصادفات رانندگی را مرتکب می شوند و شرکتهای بیمه از این که به زنها خسارت نمی پردازند سود بسیاری می برند.ناشناس

او(مرد)مانند خروسی بود که تصور میکرد خورشید به این دلیل طلوع میکند که قوقو لی قوقوی او را بشنود. جورج الیوت

مردان از دو نوع خارج نیستند;یا روی سرشان خالیست یا توی سرشان.توفیق

من خواهان سه چیز در یک مرد هستم:ملاحت – شجاعت – وبلاهت. دوروتی پارکر

عاقلترین مردان دچار اشتباه شده اند و زنان آنها را فریفته اند ولی همچنان ادعا میکنند که زن عاقل نیست. جان میلتون

مردها مثل نوزاد هستند..... توی اولین نگاه شیرین و با مزه هستند اما خیلی زود از تمیز کردن و مراقبت از آنها خسته میشید. ناشناس

مردها مثل ماشین چمن زنی هستند..... به سختی روشن میشن و راه میفتن , موقع کار کردن حسابی سروصدا راه می اندازند و نیمی از اوقات هم اصلا کار نمی کنند.ناشناس

سلام دوستای خوبم

دفعه ی قبل با یه خبر بد اومدم پیشتون ولی امروز با یه خبر خیـــــــــــــــــلی خوب اومدم تا بعضیارو خوشحال کنم{#8}

اولا از همه ی کسایی که واسه داداشم دعا کردن...همه ی دوستای خوبم تشکر می کنم.{#102} چون شاید اگه شما و دعاهاتون نبود نمی دونم چه اتفاقی می افتاد نمی خوامم درموردش فکر کنم.

آره دوستای خوبم داداشیم...داداش خوبم خیلی حالش بهتر شده{#22}.

الهی قربونت برم داداشی دلم واست یه ذره شده ..{#20}{#9}.واسه صدات...واسه درددل کردنت...واسه نصیحتات

واقعا الان خودم پشیمونم که اون روز که بهم پیغام دادی که بهت بزنگم ولی من نتونستم داداشی

اینو بدون خیــــــــــــــــــــلی دوست دارم{#25}{#9}

فقط داداش خودمی

زودتر خوب شو از بیمارستان بیا بیرون که خیلی باهات حرف دارم

منتظرتم عزیزترینم{#10}

سلام بچه ها من اومدم

ولی بایه خبر بد.{#14}

یه اتفاق بدی افتاده دوستای خوبم.

داداشیم {#33}

{#33}داداش محمدم تصادف کرده الان توو بیمارستانه

حالشم خیلی خوب نیست.یعنی اصلا خوب نیست.

بچه ها تنها خواهشی که ازتون دارم اینه که فقط واسش دعا کنید.{#58}

اگه یه چیزیش بشه من دق می کنم.

واااااای من دارم دیوونه می شم.

(التماس دعا)

به سوالات زیر با دقت و صادقانه پاسخ بدهید و در پایان تعبیر پاسخ هایتان را مشاهده بفرمائید

 

1- دریا را با كدام یك از ویژگی های زیر تشریح می‌كنید؟

آبی تیره، شفاف، سبز، گل‌آلود

 

2- كدام یك از اشكال زیر را دوست دارید؟

دایره، مربع یا مثلث

 

3- فرض كنید در راهرویی راه می‌روید. دو در می‌بینید. یكی در 5 قدمی سمت چپ تان و دیگری در انتهای راهرو. هر دو در باز هستند. كلیدی روی زمین درست جلوی شما افتاده است. آیا آن را بر می‌دارید؟

 

4- رنگهای روبرو را به ترتیب اولویتی كه برایتان دارند بگویید . قرمز، آبی، سبز، سیاه و سفید

 

5- دوست دارید در كدام قسمت كوه باشید؟

 

6- در ذهنتان اسب چه رنگی است؟

قهوه‌ای، سیاه یا سفید

 

7- توفانی در راه است. كدامیك را انتخاب می‌كنید: یك اسب یا یك خانه؟

 

 

و اما پاسخ‌ها:

 

1- آبی تیره : شخصیت پیچیده

سبز: آسان گیر و بی‌خیال

شفاف: به سادگی قابل درك

گل‌آلود: آشفته و سردرگم

 

 

 

2- دایره : سعی می‌كنید طوری رفتار كنید كه خوشایند همه باشد.

مربع: خودرأی و خود محور

مثلث: یك دنده و لجباز

(اندازه اشكال با خودخواهی و منیت شما ارتباط مستقیم دارد)

 

 

 

3- بله : شما آدم فرصت طلبی هستید

نه: آدم فرصت‌طلبی نیستید.

 

 

 

4- این سئوال، اولویت‌های شما در زندگی را مشخص می‌كند.

آبی: دوستان/ روابط

سبز: شغل و حرفه

قرمز: شهوت و دلبستگی

سیاه: مرگ

سفید: ازدواج

 

 

 

5- میزان ارتفاعی كه انتخاب می‌كنید رابطه مستقیم با میزان جاه طلبی شما دارد .

 

 

 

6- قهوه‌ایی: فروتن و خاكی

سیاه: غیرقابل پیش‌بینی، سركش، هیجان‌انگیز

سفید: برتر، مغرور، تاثیرگذار

 

 

 

7- این سئوال، اولویت‌های شما به هنگام مشكلات را تعیین می‌كند.

اسب: همسر

خانه: فرزندان

تعداد صفحات : 7

درباره ما
Profile Pic
می خواستم زندگی کنم راهم را بستند
ستایش کردم گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گریستم گفتند بهانه است
خندیدم گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید می خواهم پیاده شوم
من محتاج نگاهی که بر من بلغزد نیستم
من خودم هستم و یک حس بهاری به خدا
که به صد عشق زمینی می ارزد.




خدایا
یک چیزی میگم ولی ازم دلگیر نشو
به خودت قصم آدم هات خیلی نامردن





بــ ـه کبــ ـریـ ـت نیـ ـازی نـیـسـ ـت!
سیـ ـ ـگـ ــار را بـــر لـبـــم مـ ـ ـی گـــذارم و
بـ ـه درد هـــایــ ـم فکـــ ـر میــ ـکــ ـنــ ـم
خــودش آتـ ـ ـش مـ ـی گیـ ـرد . . .!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 338
  • کل نظرات : 877
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 32
  • آی پی دیروز : 65
  • بازدید امروز : 66
  • باردید دیروز : 247
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 654
  • بازدید ماه : 1,747
  • بازدید سال : 12,640
  • بازدید کلی : 57,782