loading...
♂Đεζ ŠђεҚαşŦε♀

 

به عشق پاک تو  سوگند می خورم  آری


که بی تو می گذرد لحظه ها به دشواری


چقدر خسته و بی روح و  زرد می گذرند


به پیش چشم  من  این  روزهای تکراری


ببین چگونه  زمین گیر  گشته ام  بی تو


ز بس می وزد   از   هر   طرف  گرفتاری


اسیر   تیره   شب  بی پناهی  و  دردم


بدون   تو   منم   و   این  کویر   بیزار ی


بیا   مرا   به    نسیم   تبسمی   دریاب


تویی  که  از  گل  و عطر بهار سرشاری


تمام  باغ  دلم  پر  شکوفه  خواهد  شد


اگر   که   سبز   نگاهت  مرا  کند  یاری


تو شاه بیت  غزلهای  ناب  من  هستی


و  صادقانه   بگویم  قسم  به  چشمانت


هنوز  هم   به   امید  تو   زنده ام   اری


 

 

کاش می شد که کسی می آمد

این دل خسته ی ما را می برد

چشم ما را می شست

راز لبخند به لب می آموخت

 

کاش می شد دل دیوار پر از پنجره بود

و قفس ها همه خالی بودند

آسمان آبی بود

و نسیم روی آرامش اندیشه ی ما می رقصید

 

کاش می شد که غم و دلتنگی

راه این خانه ی ما گم می کرد

و دل از هر چه سیاهی ست رها می کردیم

و سکوت جای خود را به هم آوائی ما می بخشید

و کمی مهربان تر بودیم

 

کاش می شد دشنام، جای خود را به سلامی می داد

گل لبخند به مهمانی لب می بردیم

بذر امید به دشت دل هم

کسی از جنس محبت غزلی را می خواند

و به یلدای زمستانی و تنهائی هم

یک بغل عاطفه گرم به مهمانی دل می بردیم 

کاش می فهمیدیم

قد راین لحظه که در دوری هم می راندیم

 

کاش می دانستیم راز این رود حیات

که به سرچشمه نمی گردد باز

 

کاش می شد مزه خوبی را

می چشاندیم به کام دلمان

 

کاش ما تجربه ای می کردیم

شستن اشک از چشم

بردن غم از دل

همدلی کردن را

 

کاش می شد که کسی می آمد

باور تیره ی ما را می شست

و به ما می فهماند

دل ما منزل تاریکی نیست

اخم بر چهره بسی نازیباست

بهترین واژه همان لبخند است

که ز لبهای همه دور شده ست

 

کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم

تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم!!!

قبل از آنی که کسی سر برسد 

ما نگاهی به دل خسته ی خود می کردیم

شاید این قفل به دست خود ما باز شود

پیش از آنی که به پیمانه ی دل باده کنند

همگی زنگ پیمانه ی دل می شستیم

 

کاش درباور هر روزه مان 

جای تردید نمایان می شد

و سوالی که چرا سنگ شدیم

و چرا خاطر دریایی مان خشکیده ست؟

کاش می شد که شعار 

جای خود را به شعوری می داد

تا چراغی گردد دست اندیشه مان  

 

کاش می شد که کمی آینه پیدا می شد

تا ببینیم در آن صورت خسته این انسان را

شبح تار امانت داران

 

کاش پیدا می شد

دست گرمی که تکانی بدهد

تا که بیدار شود، خاطر آن پیمان

و کسی می آمد و به ما می فهماند

از خدا دور شدیم...

 

 

حس خوب با تو بودن دیگه با من آشنا نیست


شعر خوب از تو خوندن دیگه لالایی من نیست


من همونم که یه روزی واسه چشمات خونه ساختم


واسه بوسیدن دستات همه زندگیمو باختم


توی رود خونه ی قلبت قایق من رفتنی بود


کاش از اول می دونستم قایقم شکستنی بود


واسه درد صد تا عاشق زیر پنجرت می خوندم


توی هر شهری که بودی من مسافرت می موندم


اگه بارونی نباشه واسه ریشه ی درختم


تو نیاز تو می موندم تا بباری روی بختم


قامت خوب و قشنگت شده درمون تب من


سفرت بی انتها بود واسه قصه ی شب من


چیز تازه ای ندارم که به پای تو بریزم



دست خوب مهربونی یاورت باشه عزیزم          


دلم برای پاکی دفتر نقاشی و گم شدن در آن

خورشید همیشه خندان، آسمان همیشه آبی

زمین همیشه سبز و کوههای همیشه قهوه ای

دلم برای خط کشی کناردفتر مشق با خودکار مشکی و قرمز

برای پاک‌کن های جوهری و تراش های فلزی
 
برای گونیا و نقاله و پرگارو جامدادی
 
دلم برای تخته پاک‌کن و گچ های رنگی کنار تخته

برای اولین زنگ مدرسه

برای واکسن اول دبستان

برای سر صف ایستادن ها

برای قرآن های اول صبح و خواندن سرود ایران اول هفته

دلم برای مبصر شدن ، برای از خوب ، از بد

دلم برای ضربدر و ستاره

دلم برای ترس از سوال معلم

کارت صد آفرین

بیست داخل دفتر با خودکار قرمز

و جاکتابی زیر میزها ، جانگذاشتن کتاب و دفتر

دلم برای لیوان‌های آبی که فلوت داشت

دلم برای زنگ تفریح

برای عمو زنجیر باف بازی کردن ها

برای لی‌لی کردن

دلم برای دعا کردن برای نیامدن معلم

برای اردو رفتن

برای تمرین های حل نکرده و اضطراب آن

دلم برای روزنامه دیواری درست کردن

برای تزئین کلاس

برای دوستی هایی که قد عرض حیاط مدرسه بود

برای خنده های معلم و عصبانیتش

برای کارنامه.... نمره انضباط

برای مُهرقبول خرداد

دلم برای خودم
 
دلم برای دغدغه و آرزو هایم

دلم برای صمیمیت سیال کودکی ام تنگ شده


نمی دانم کدام روز در پشت کدام حصار بلند کودکی ام را
جاگذاشتم
 
کسی آن سوی حصار نیست کودکی ام را دوباره به طرفم پرتاب
کند؟

پرسيدم: چه عملي از بندگان بيش از همه تو را به تعجب وا مي‌دارد؟

 

پاسخ آمد: اينكه شما تمام كودكي خود را در آرزوي بزرگ شدن به سر مي‌بريد…

 

و دوران پس از آن در حسرت بازگشت به كودكي مي‌گذرانيد…

 

 

اينكه شما سلامتي خود را فداي مال‌اندوزي مي‌كنيد…

 

و سپس تمام دارايي خود را صرف بازيابي سلامتي مي‌نماييد…

 

اينكه شما به قدري نگران آينده‌ايد كه حال را فراموش مي‌كنيد،

 

در حالي كه نه حال را داريد و نه آينده را…

 

 

 

اين كه شما طوري زندگي مي‌كنيد كه گويي هرگز نخواهيد مرد…

 

و چنان گورهاي شما را گرد و غبار فراموشي در بر مي‌گيرد كه گويي هرگز زنده نبوده‌ايد…

 

 

 

سكوت كردم و انديشيدم،

 

در خانه چنين گشوده، چه مي‌‌طلبيدم؟ بلي، آموختن…

 

 

پرسيدم: چه بياموزم؟

 

پاسخ آمد: بياموزيد كه مجروح كردن قلب ديگران بيش از دقايقي طول نمي‌كشد…

ولي براي التيام بخشيدن آن به سالها وقت نياز است…

 

 

 

بياموزيد كه هرگز نمي‌توانيد كسي را مجبور نماييد تا شما را دوست داشته باشد،

 

زيرا عشق و علاقه ديگران نسبت به شما آينه‌اي از كردار و اخلاق خود شماست

 

 

 

بياموزيد كه هرگز خود را با ديگران مقايسه نكيند، از آنجايي كه هر يك از شما…

 

به تنهايي و بر حسب شايستگي‌هاي خود مورد قضاوت و داوري ما قرار مي‌گيرد…

 

 

 

بياموزيد كه دوستان واقعي شما كساني هستند كه با ضعف‌ها و نقصان‌هاي شما آشنايند

 

وليکن شما را همانگونه كه هستيد و دوست دارند…

 

 

 

بياموزيد كه داشتن چيزهاي قيمتي و نفيس به زندگي شما بها نمي‌دهد،

 

بلكه آنچه با ارزش است بودن افراد بيشتر در زندگي شماست…

 

 

 

بياموزيد كه ديگران را در برابر خطا و بي‌مهري كه نسبت به شما روا مي‌دارند…

 

مورد بخشش خود قرار دهيد و اين عمل را با ممارست در خود تقويت نماييد…

 

 

 

بياموزيد كه كه دونفر مي‌توانند به چيزي يكسان نگاه كنند…

 

ولي برداشت آن دو هيچگاه يكسان نخواهد بود…

 

 

 

بياموزيد كه در برابر خطاي خود فقط به عفو و بخشش ديگران بسنده نكنيد،

 

تنها هنگامي كه مورد آمرزش وجدان خود قرار گرفتيد، راضي و خشنود باشيد...

 

 

 

بياموزيد كه توانگر كسي نيست كه بيشتر دارد بلكه آنكه خواسته‌هاي كمتري دارد…

 

به خاطر داشته باشيد كه مردم گفته‌هاي شما را فراموش مي‌كنند،

 

مردم اعمال شما را نيز از ياد خواهند برد ولي ،

 

هرگز احساس تو را نسبت به خويش از خاطر نخواهند زدود…

 

زنجیر محبت

یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود. اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود.

اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم.

زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست

وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید: "من چقدر باید بپردازم؟"

و او به زن چنین گفت: "شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد. همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی.

نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!"

چند مایل جلوتر زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود.

او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست و احتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید. وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار شو بیاره ، زن از در بیرون رفته بود، درحالیکه بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود.

وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می خوند اشک در چشمانش جمع شده بود. در یادداشت چنین نوشته بود: "شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام و روزی یکنفر هم به من کمک کرد، همونطور که من به شما کمک کردم اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی.

نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!".

 

 

همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر می کرد به شوهرش گفت:

 

"دوستت دارم اسمیت همه چیز داره درست میشه..."

 

 

به ديگران کمک کنيم بلاخره يک جا يکی به ما کمک ميکنه و قول بديم كه

نگذاريم هيچ وقت زنجير عشق به ما ختم بشه

 

 

 

 

salam

سلام به همگی

سلام به اونایی که مارودعاکردن

از همتون ممنونم.فعلا رو ویلچرم و دارم پست میزارم.ولی تا چندوقته دیگه خوب میشم.همتونو دوست دارم بچه ها

شقایق جووووون.بخدا عاشقتممممممممممممم

سلام نمی دونم واقعا چی بگم...

از خدا گله کنم....از زندگی از خودم شاید این اتفاقایی که می افته واقعا یه قسمته

داداشم دیگه نمی تونه راه بره می گه شقایق فراموشم کن.

گفتنش آسونه می دونم که توو دلش یه چیزه دیگه ست دوست داره پیشش بمونم.

اون خیلی تنهاس و من نه که دلم واسش بسوزه و باهاش بمونم...نه

من با تموم وجودم دوسش دارم.

همین که دارم اینو میگم اشکام داره آروم و بی صدا می ریزه.

محمد من نمی تونم فراموشت کنم...نمی تونم

اون خنده هاتو...سر به سر گذاشتناتو فراموش کنم.

آخه چرا؟؟؟چرا می خوای برم از پیشت؟؟؟

من اصلا واسم مهم نیست که تو در چه شرایطی هستی اینو بدون تا آخرش تا وقتی که زنده هستم باهاتم.

فقط دیگه نگو فراموشت کنم...چون غیر ممکنه

شاید اینم یه قسمته تو نباید خودتو ببازی همش گریه کنی

نمی تونم اشکاتو ببینم می فهمی؟؟؟نمی تونم...

خیـــــــــــلی ها بدتر از تو هستن که دارن به زندگی شون ادامه میدن.

محمد من خیـــــــــــــــــلی تنهام...تنهام نذااااااار

داداش مهربونم جونم به جونت بستس نمی دونم چرا این احساس رو بهت دارم هیچ وقت به هیچ کس این احساسونداشتم.

بیا باز مثله قدیما باهم باشیم...به خداااا این خواهشه زیادی نیست...

سلام دوستان

می خواستم بهتون بگم که داداشیم یه چند وقتیه اومده خونه چند روز پیش شنیدم که پاهاشو تکون داده .{#12}

{#16}آآآآآآآآآاخ چقد دلم واسش تنگ شد

اون کسی که بهم این خبرو داد گفت چند هفته دیگه انشاالله میتونه راه بره و صحبت کنه

ای خدا کی میشه من باهاش حرف بزنم...چت کنم

بابا دله من که از دل تنگی داره می میره...

خدایا کمکش کن زودتر خوب شه...

بچه ها واسش دعا کنید زودتر مثله سابقش  بشه.{#58}

داداشی دوست دارم هزارتااااااااااااااااااااا{#18}{#10}

 

 

 

ادب اصیل ما

 

شب سردی بود …. پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن …شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت و انعام میگرفت … پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه … رفت نزدیک تر … چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه … میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه وبقیه رو بده به بچه هاش … هم اسراف نمیشد هم بچه هاش شاد میشدن … برق خوشحالی توی چشماش دوید ..دیگه سردش نبود !پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه …. تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت : دست نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد …خجالت کشید ! چند تا از مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت … دوباره سردش شد ! راهش رو کشید رفت … چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد : مادر جان …مادر جان ! پیرزن ایستاد … برگشت و به زن نگاه کرد ! زن مانتویی لبخندی زد و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم ! سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه … موز و پرتغال و انار ….پیرزن گفت : دستِت دَرد نِکُنه نِنه….. مُو مُستَحق نیستُم ! زن گفت : اما من مستحقم مادر

 

 

من … مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم نوع توجه کردن ودوست داشتن همه انسانها و احترام به همه آنها بي هيچ توقعي …اگه اینارو نگیری دلمو شکستی ! جون بچه هات بگیر ! زن منتظر جواب پیرزن نموند … میوه هارو داد دست پیرزن و سریع دور شد … پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد … قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود غلتید روی صورتش … دوباره گرمش شده بود … با صدای لرزانی گفت : پیر شی ننه …. پیر شی ! خیر بیبینی

 

!

در تصاویرحکاکی شده بر سنگهای تخت جمشید هیچکس عصبانی نیست

هیچکس سوار بر اسب نیست

هیچکس را در حال تعظیم نمی بینید

در بین این صدها پیکر تراشیده شده حتی یک تصویر برهنه وجود ندارد.

این ادب اصیل مان است:نجابت - قدرت- احترام- مهربانی- خوشرویی…

برای همه ایرانیان بفرست تا یادمان

نرود که بودیم و که هستیم

 

 

آیا كُلبه شماهم در حال سوختن است

تنها بازمانده يك كشتی شكسته توسط جريان آب به يك جزيره دورافتاده برده شد، با بيقراری به درگاه خداوند دعا می‌كرد تا او را نجات بخشد، ساعتها به اقيانوس چشم می‌دوخت، تا شايد نشانی از كمك بيابد اما هيچ چيز به چشم نمی‌آمد.

سرآخر نااميد شد و تصميم گرفت كه كلبه ای كوچك خارج از كلك بسازد تا از خود و وسايل اندكش را بهتر محافظت نمايد، روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش يافت، دود به آسمان رفته بود،اندوهگين فرياد زد: «خدايا چگونه توانستی با من چنين كنی؟»

صبح روز بعد او با صدای يك كشتی كه به جزيره نزديك می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.

مرد از نجات دهندگانش پرسيد: «چطور متوجه شديد كه من اينجا هستم؟»

آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، ديديم!»

آسان می‌توان دلسرد شد هنگامی كه بنظر می‌رسد كارها به خوبی پيش نمی‌روند، اما نبايد اميدمان را از دست دهيم زيرا خدا در كار زندگی ماست، حتی در ميان درد و رنج.

دفعه آينده كه كلبه شما در حال سوختن است به ياد آورید كه آن شايد علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند.

برای تمام چيزهای منفی كه ما بخود می‌گوييم، خداوند پاسخ مثبتي دارد،

تو گفتی «آن غير ممكن است»، خداوند پاسخ داد «همه چيز ممكن است»،

تو گفتی «هيچ كس واقعاً مرا دوست ندارد»، خداوند پاسخ داد «من تو را دوست دارم»،

تو گفتی «من بسيار خسته هستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو آرامش خواهم داد»،

تو گفتی «من توان ادامه دادن ندارم»، خداوند پاسخ داد «رحمت من كافی است»،

تو گفتی «من نمی‌توانم مشكلات را حل كنم»، خداوند پاسخ داد «من گامهای تو را هدايت خواهم كرد»،

تو گفتی «من نمی‌توانم آن را انجام دهم»، خداوند پاسخ داد «تو هر كاری را با من می‌توانی به انجام برسانی»،

تو گفتی «آن ارزشش را ندارد»، خداوند پاسخ داد «آن ارزش پيدا خواهد كرد»،

تو گفتی «من نمی‌توانم خود را ببخشم»، خداوند پاسخ داد «من تو را ‌بخشیده ام»،

تو گفتی «من می‌ترسم»، خداوند پاسخ داد «من روحی ترسو به تو نداده ام»،

تو گفتی «من هميشه نگران و نااميدم»، خداوند پاسخ داد «تمام نگرانی هايت را به دوش من بگذار»،

تو گفتی «من به اندازه كافی ايمان ندارم»، خداوند پاسخ داد «من به همه به يك اندازه ايمان داده ام»،

تو گفتی «من به اندازه كافی باهوش نيستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو عقل داده ام»،

تو گفتی «من احساس تنهايی می‌كنم»، خداوند پاسخ داد

«من هرگز تو را ترك نخواهم كرد»،

با هم بخندیم!


{#34}· در پی قطع برق در اردبیل جمعی از هموطنان مان ساعتها روی پله برقی ماندند.

 

---------------------------------------------------------------------------------------------------

 

· به لره میگن کدوم حیوونیه که همه رو برای نماز صبح بیدار میکنه؟ میگه: آقام.

 

---------------------------------------------------------------------------------------------------

 

{#18}· میدونی اولین زیردریائی ترکها چه جوری غرق شد؟ غواص رفت زیر آب در زد!

 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

·

 

· به دو دليل زنها فوتباليست نميشن :

 

1.عمرا 11 تا زن يجور لباس بپوشن

 

{#74}2.عمرا بازي بعدي همون لباس و بپوشن.

 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

{#34}· به ترکه خبر میدن که بابا شدی میگه به زنم نگید میخوام غافلگیرش کنم.

 

------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

{#42}· به ترکه میگن تابستون کجا میری؟ میگه اگه امام رضا بطلبه میرم کیش

 

------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

· به لره میگن: نظرت راجعه به این 4 مورد چیه: شخصیت، شعور، فهم، عقل؟

 

لره یک کم فکر میکنه میگه: به نظر من این همون چهار محال بختیاریه{#34}.

 

------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

{#17}. به لره میگن از چه فصلی خوشت میاد ؟ میگه: فصل جفتگیری!

 

 

 

------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

{#34}. به تركه ميگن قبله كدوم طرفه؟ ميگه: كجا بهت آدرس داد?

 

----------------------------------------------------------------------------------------------

 

. از ترکه مي پرسن به مادر امام زمان چي ميگن؟ ميگه: بستگي داره

 

اگه پايين شهري باشه، ننه حجت{#34}{#42}،

 

اگه وسط شهري باشه مامان مهدي{#34}{#99}،

 

اگه بالا شهري باشه خانم عسکري{#34}{#17}.

 

------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

{#34}. از يه ترکه پرسيدند: اسم کوچيك فردوسي چيه ؟ گفت: ميدان.

 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

. تركه از حج بر مي گرده ازش ميپرسند چطور بود؟

 

ميگه والا خدا خونه نبود همه تو حياط ولو بودن{#49}.

 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

. به ترکه ميگن امام ها رو ميشناسي؟ ميگه آره. ميگن خوب نام ببر؟ ميگه اونجوري که نه. اگه ببينمشون ميشناسم!{#34}{#34}

 

--------------------------------------------------------------------------------------------------

 

{#34}. ترکه ميره كولر بخره، یارو میگه كولر آبي ميخواي؟ ميگه: فرقي نميكنه، قرمز بده.

 

 

مردي براي اصلاح سر و صورتش به آرايشگاه رفت در بين کار گفت و گوي جالبي بين آنها در گرفت.

آنها در مورد مطالب مختلفي صحبت کردندوقتي به موضوع خدا رسيد

آرايشگر گفت: من باور نمي کنم که خدا وجود دارد.

مشتري پرسيد: چرا باور نمي کني؟

آرايشگر جواب داد: کافيست به خيابان بروي تا ببيني چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا وجود داشت اين همه مريض مي شدند؟ بچه هاي بي سرپرست پيدا ميشد؟ اگر خدا وجود داشت درد و رنجي وجود داشت؟

نمي توانم خداي مهرباني را تصور کنم که اجازه دهد اين همه درد و رنج و جود داشته باشد.

مشتري لحظه اي فکر کرد اما جوابي نداد چون نمي خواست جر و بحث کند.

آرايشگر کارش را تمام کرد و مشتري از مغازه بيرون رفت به محض اينکه از مغازه بيرون آمد مردي را ديد با موهاي بلند و کثيف و به هم تابيده و ريش اصلاح نکرده ظاهرش کثيف و به هم ريخته بود.

مشتري برگشت و دوباره وارد آرايشگاه شد و به آرايشگر گفت:ميدوني چيه! به نظر من آرايشگرها هم وجود ندارند.

آرايشگر گفت: چرا چنين حرفي ميزني؟ من اينجا هستم. من آرايشگرم.همين الان موهاي تو را کوتاه کردم.

مشتري با اعتراض گفت: نه آرايشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند هيچکس مثل مردي که بيرون است با موهاي بلند و کثيفو ريش اصلاح نکرده پيدا نمي شد.

آرايشگر گفت: نه بابا! آرايشگرها وجود دارند موضوع اين است که مردم به ما مراجعه نميکنند.

مشتري تاکيد کرد: دقيقا نکته همين است. خدا وجود دارد. فقط مردم به او مراجعه نميکنند و دنبالش نمي گردند.

براي همين است که اين همه درد و رنج در دنيا وجود دارد.!

 

 

خانوما حالشو ببرن!!!!!

زن خودش را خوشگل میکند چون خوب فهمیده که چشم مرد تکامل یافته تر از عقل اوست. دوریس ري

هر زنی از سر هر مردی زیاد است. ژان پل سارتر

مردها جنگ را دوست دارند چون بخاطر جنگ ظاهری جدی پیدا میکنند و این تنها چیزیست که نمیگذارد زنها بهشان بخندند. جان رابرت فاولز

خداوند مردان را نیرومندتر آفریده است'اما نه لزوما باهوشتر.او به زنان فراست و زنانگی داده است و اگر این دو با هم خوب بکار روند میتواند مغز هر مردی را که تا بحال دیده ام مختل کند. فرا فاوست

زنان از مردان عاقلترند.چون که کمتر میدانند و بیشتر میفهمند. جیمز تربر

مردها همه مانند هم هستند فقط چهره هایشان با هم فرق دارد تا بتوان آنها را از هم تشخیص داد

یک مرد عبارت است از کلیه ادا و اطوارهای گذشته و امروزش. الکسی کارلایل

 

 

هيچ فكر كردي چرا خدا مرد را قبل از زن خلق كرد ؟ خب معلومه قبل از خلق هر شاهكاري يك چركنويس هم لازمه

اگر زنان در مورد شخصیت مردان کمی نکته سنج باشند'هیچگاه تن به ازدواج نخواهند داد. جورج برنارد شاو

بنی اسراییل 40 سال در بیابان سرگردان بودند.مردها حتی در آن زمان هم مسیر را نمی پرسیدند. ناشناس

عوض کردن شوهر فقط عوض کردن مشکل است. کاتلین نوریس

مرد نثر آفرینش است و زن شعر آن. ناپلئون

بسیاری از مردان باهوش زن کودنی دارند'اما به ندرت زن باهوشی پیدا میشود که شوهر کودنی داشته باشد.اریکا یونگ

 

 

هر زنی برای شناخت مردان کافیست یکی از آنها را خوب بشناسد.ولی یک مرد حتی اگر با تمام زنها آشنا باشد یکی از آنها را هم خوب نمی شناسد. هلن رولند

همه ی مردها بد نیستند.بدتر و بدترین هم دارند. ناشناس

خدا مرد را آفرید ولی اگر من بودم بهترش را می آفریدم. ارنا بمبک

در طول تاریخ نمی توانید مردی را بیابید که اسیر زن نشده باشد. ضرب المثل هندی

مامانم به من گفت:تنها دلیل وجود مردها برای چمن زنی و پنچر گیری اتومبیل است. تیم آلن

افکار مردان اوج میگیرد و بالا میرود'همسطح زنانی که با آنها معاشرت میکنند.الکساندر دوما

بهترین مردان بزرگ همواره بدترین شوهرانند. کریستوفر مارلو

چرا مردان زنان باهوش را دوست دارند؟

بخاطر اینکه دو قطب غیر همنام همدیگر را می ربایند. کتی لت

مردی بزرگ است که معایبش قابل شمارش باشد.ضرب المثل آمریکايی

شما مردها را چه میشود؟دیدن یک موی بولوند شما را 3 پله از نردبان تکامل پایین می آورد. ناشناس

اگر میخواهی فقط حرف کاری زده شود از مرد بخواه و اگر میخواهی آن کار انجام شود از زن بخواه. مارگارت تاچر

اگر در دنیا یک زن بد باشد همه ی مردها تصور می کنند زن آنهاست. ضرب المثل روسی

مردها بچه هایی ریشو هستند. توفیق

تنها یکی از 1000 مرد رهبر مردان دیگر می شود .999نفر دیگر دنباله رو زنهایشان هستند. گروچو مارکس

مردها خود را در رانندگی بسیار برتر از زنان می دانند در حالیکه آقایان 87% تصادفات رانندگی را مرتکب می شوند و شرکتهای بیمه از این که به زنها خسارت نمی پردازند سود بسیاری می برند.ناشناس

او(مرد)مانند خروسی بود که تصور میکرد خورشید به این دلیل طلوع میکند که قوقو لی قوقوی او را بشنود. جورج الیوت

مردان از دو نوع خارج نیستند;یا روی سرشان خالیست یا توی سرشان.توفیق

من خواهان سه چیز در یک مرد هستم:ملاحت – شجاعت – وبلاهت. دوروتی پارکر

عاقلترین مردان دچار اشتباه شده اند و زنان آنها را فریفته اند ولی همچنان ادعا میکنند که زن عاقل نیست. جان میلتون

مردها مثل نوزاد هستند..... توی اولین نگاه شیرین و با مزه هستند اما خیلی زود از تمیز کردن و مراقبت از آنها خسته میشید. ناشناس

مردها مثل ماشین چمن زنی هستند..... به سختی روشن میشن و راه میفتن , موقع کار کردن حسابی سروصدا راه می اندازند و نیمی از اوقات هم اصلا کار نمی کنند.ناشناس

سلام دوستای خوبم

دفعه ی قبل با یه خبر بد اومدم پیشتون ولی امروز با یه خبر خیـــــــــــــــــلی خوب اومدم تا بعضیارو خوشحال کنم{#8}

اولا از همه ی کسایی که واسه داداشم دعا کردن...همه ی دوستای خوبم تشکر می کنم.{#102} چون شاید اگه شما و دعاهاتون نبود نمی دونم چه اتفاقی می افتاد نمی خوامم درموردش فکر کنم.

آره دوستای خوبم داداشیم...داداش خوبم خیلی حالش بهتر شده{#22}.

الهی قربونت برم داداشی دلم واست یه ذره شده ..{#20}{#9}.واسه صدات...واسه درددل کردنت...واسه نصیحتات

واقعا الان خودم پشیمونم که اون روز که بهم پیغام دادی که بهت بزنگم ولی من نتونستم داداشی

اینو بدون خیــــــــــــــــــــلی دوست دارم{#25}{#9}

فقط داداش خودمی

زودتر خوب شو از بیمارستان بیا بیرون که خیلی باهات حرف دارم

منتظرتم عزیزترینم{#10}

سلام بچه ها من اومدم

ولی بایه خبر بد.{#14}

یه اتفاق بدی افتاده دوستای خوبم.

داداشیم {#33}

{#33}داداش محمدم تصادف کرده الان توو بیمارستانه

حالشم خیلی خوب نیست.یعنی اصلا خوب نیست.

بچه ها تنها خواهشی که ازتون دارم اینه که فقط واسش دعا کنید.{#58}

اگه یه چیزیش بشه من دق می کنم.

واااااای من دارم دیوونه می شم.

(التماس دعا)

به سوالات زیر با دقت و صادقانه پاسخ بدهید و در پایان تعبیر پاسخ هایتان را مشاهده بفرمائید

 

1- دریا را با كدام یك از ویژگی های زیر تشریح می‌كنید؟

آبی تیره، شفاف، سبز، گل‌آلود

 

2- كدام یك از اشكال زیر را دوست دارید؟

دایره، مربع یا مثلث

 

3- فرض كنید در راهرویی راه می‌روید. دو در می‌بینید. یكی در 5 قدمی سمت چپ تان و دیگری در انتهای راهرو. هر دو در باز هستند. كلیدی روی زمین درست جلوی شما افتاده است. آیا آن را بر می‌دارید؟

 

4- رنگهای روبرو را به ترتیب اولویتی كه برایتان دارند بگویید . قرمز، آبی، سبز، سیاه و سفید

 

5- دوست دارید در كدام قسمت كوه باشید؟

 

6- در ذهنتان اسب چه رنگی است؟

قهوه‌ای، سیاه یا سفید

 

7- توفانی در راه است. كدامیك را انتخاب می‌كنید: یك اسب یا یك خانه؟

 

 

و اما پاسخ‌ها:

 

1- آبی تیره : شخصیت پیچیده

سبز: آسان گیر و بی‌خیال

شفاف: به سادگی قابل درك

گل‌آلود: آشفته و سردرگم

 

 

 

2- دایره : سعی می‌كنید طوری رفتار كنید كه خوشایند همه باشد.

مربع: خودرأی و خود محور

مثلث: یك دنده و لجباز

(اندازه اشكال با خودخواهی و منیت شما ارتباط مستقیم دارد)

 

 

 

3- بله : شما آدم فرصت طلبی هستید

نه: آدم فرصت‌طلبی نیستید.

 

 

 

4- این سئوال، اولویت‌های شما در زندگی را مشخص می‌كند.

آبی: دوستان/ روابط

سبز: شغل و حرفه

قرمز: شهوت و دلبستگی

سیاه: مرگ

سفید: ازدواج

 

 

 

5- میزان ارتفاعی كه انتخاب می‌كنید رابطه مستقیم با میزان جاه طلبی شما دارد .

 

 

 

6- قهوه‌ایی: فروتن و خاكی

سیاه: غیرقابل پیش‌بینی، سركش، هیجان‌انگیز

سفید: برتر، مغرور، تاثیرگذار

 

 

 

7- این سئوال، اولویت‌های شما به هنگام مشكلات را تعیین می‌كند.

اسب: همسر

خانه: فرزندان

نازنينـــــــــــــــــــم !

بي تو اينجا نا تمام افتاده ام

پخته اي بودم که خام افتاده ام

گفته بودي تا که عاقلتر شوم

آه ، مي خواهي مگر کافر شوم

من سري دارم که مي خواهد کمند

حالتي دارم که محتاجم به بند

کاشکي در گردنم زنجير بود

کاشکي دست تو دامنگيربود

عقل ما سرمايه دردسر است

من جهان را زير وبالا کرده ام

عشق خود را در تــــــو پيدا کرده ام

من دگر از هر چه جز دل خسته ام

عهد ياري با دل دل بسته ام

بر لب تو خنده مجنوني ام

خنده تو رنگي از دلخونيم  


 

 

گفتی محبت کن برو

باشد خداحافظ ولی

رفتم که تو باور کنی

دارم محبت می کنم

.

.

.

خداحافظ گل مریم گل مظلوم و پر دردم

نشد با این تن زخمی به آغوش تو برگردم

نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم

از این فصل سکوت و شرم غم بارونو بردارم

 

 

سلام

دوستای خوبم انشالا که حالتون خوبه

من که خیــــــــــــــــــــــلی ناراحتم چون یه جورایی میخوام خدافظی کنم{#16}...تا بعد از امتحانات

من متاسفانه نمیتونم پست بذارم ولی از داداشم خواهش کردم اگه وقت داشت و تونست پست بذاره

دلم واسه تک تکتون تنگ میشه{#26} اگه کسی خواست نظر بده پشیمون نشه چون نظرات تایید میشن

ممنون از همتون

خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی دوستون دارم

{#25}{#51}{#10}{#9}


 

 

 


پاییز را دوست دارم...

بخاطر غریب و بی صدا آمدنش

بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش

بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش

بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش

 بخاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی

بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها

بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش

 بخاطر شب های سرد و طولانی اش

بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام

بخاطر پیاده روی های شبانه ام

بخاطر بغض های سنگین انتظار

بخاطر اشک های بی صدایم

بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام

بخاطر معصومیت کودکی ام

بخاطر نشاط نوجوانی ام

بخاطر تنهایی جوانی ام

بخاطر اولین نفس هایم

بخاطر اولین گریه هایم

بخاطر اولین خنده هایم

بخاطر دوباره متولد شدن

بخاطر رسیدن به نقطه شروع سفر

بخاطر یک سال دورتر شدن از آغاز راه

بخاطر یک سال نزدیک تر شدن به پایان راه

بخاطر غریبانه و بی صدا رفتنش

پاییز را دوست دارم، بخاطر خود پاییز

و من عاشقانه پاییز را دوست دارم...

HyperLink

ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته    

از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته 

یک سینه غرق مستی دارد هوای باران

از این خراب رسوا امشب دلم گرفته

امشب خیال دارم تا صبح گریه کردن

شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته

خون دل شکسته بر دیدگان تشنه

باید شود هویدا امشب دلم گرفته

ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو

پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته

گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است

 

فردا به چشم اما امشب دلم گرفته

اا


تقدیم به همه زنان و مردان  ، چه روشن ضمیر و آگاه

 

 

چه دربند و اسیر افکار سیاه ...

 

 


 

چه آنهائی که می دانند  ، چه آنهائی که نمی دانند ...

 

  آنهائی که اقرار می کنند و آنانی که انکار .... سین . جیم

 

 

  من به زنِ وجودم افتخار مي کنم

 

 


دلم می خواهد زن باشم... یک زن آزاد... یک زن آزاده

 


من متولد می شوم، رشد می کنم

 


 تصمیم می گیرم و بالا می روم.

 

 

 

  من گیاه و حیوان نیستم. جنس دوم هم نیستم

 

 


 من یک روح متعالی هستم؛ تبلوری از مقدس ترین ها !

 


ـ من را با باورهایت تعریف نکن ! بهتر بگویم تحقیر نکن!

 


ـمن آنطور که خود می پسندم لباس می پوشم

 


قرمز، زرد، نارنجی ، برای خودم آرایش می کنم گاهی

غلیظ

 


می رقصم- گاه آرام ، گاه تند،

 

می خندم بلند بلند بی اعتنابه اینکه بگویند جلف است یا

هر چیز دیگر...

 


 برای خودم آواز می خوانم حتی اگرصدایم بد باشد و

فالش بخوانم،

 


 آهنگ میزنم و شاد ترین آهنگ ها را گوش می دهم،

 

مسافرت میروم حتی تنهای تنها ...

 

.حرف می زنم، یاوه می گویم و گاهی شعر،

 

 اشک می ریزم! من عشق می ورزم......ـمن می

اندیشم...

 من نظرم را ابراز می کنم حتی اگر بی ادبانه باشد ومخالف میل تو







 

 فریاد می کشم و اگر عصبانی شوم دعوا می کنم...

 

 

 حتی اگر تمام این ها باآنچه تو از مفهوم یک زن خوب

 

  در ذهن داری مغایر باشد

 

 

  زن من یک موجود مقدس است؛

 

 


نه از آن ها که تو در گنجه می گذاریشان یا در پستوقایم

می کنی

 

تا مبادا چشم کسی به آن بیفتد.

 


نه بدنش و نه روحش را نمی فروشد،حتی اگر گران بخرند.

 


 اما هر دو را هر وقت دوست داشته باشد هدیه می دهد؛

 


به هرکه بخواهد، هر جا 
 

 

 


زن من یک موجود آزاد است.

 


 اما به هرزه نمی رود.

 


 نه برای خاطر تو یا حرف دیگری؛

 


به احترام ارزش و شأن خودش.

 


 با دوستانش، زن و مرد، هر جایی بخواهد می رود،

 


 حتی به جهنم!

 


 
زن من یک موجود مستقل است.

 


نه به دنبال تکیه گاه می گردد که آویزش شود،

 


 نه صندلی که رویش خستگی در کند

 


 و نه نردبان که از آن بالا برود.

 


 

زن من به دنبال یک همسفر است،

 


 یک همراه، شانه به شانه.

 


 گاه من تکیه گاه باشم گاه او.

 


 گاه من نردبان باشم ،

 


 گاه او.

 


 مهر بورزد و مهر دریافت کند.

 

 

 


 

زن من کارگر بی مزد خانه نیست

 


 که تمام وجودش بوی قورمه سبزی بدهد

 


و دست هایش همیشه بوی پیاز داغ؛

 


 که بزرگترین هنرش گلدوزی کردن و دمکنی دوختن باشد.

 


 روزهابشوید و بساید

 


 و عصرها جوراب ها و زیر پوش های شوهرش را وصله

کندـ

 

 

 زن من این ها نیست که حتی اگر تو به آن بگویی کد

بانو!!!!

 

در خانه ی زن من کسی گرسنه نیست ،

 

بچه ها بوی جیش نمی دهند،

 


 لباس ها کثیف نیستند و همیشه بوی عطر غذا جریان

دارد؛ 

 


 اگر عشق باشد، اگر زندگی باشد!

 

 

 

 زن من یک موجود سنگیِ بی احساس و بی مسئولیت

هم نیست؛

 

 ظرافتش، محبتش، هنرش،فداکاریش


،شهوتشواحساسش را آنگونه

 

  که بخواهد خرج می کند؛ برای آنهایی که لایق آن هستند.ـ

 

 

زن من تا جایی که بخواهد تحصیل می کند، کارمی کند،

 

در اجتماع فعال است و برای ارتقاء خویش تلاش می کند.

 

 نه مانع دیگران می شود و نه اجازه می دهد دیگران او

رااز


حرکت بازدارند.

 


گاهی برای همراهی سرعتش را کم می کند

 


 اما از حرکت باز نمیایستد.

 


دستانش پر حرارتند و روحش پر شور؛

 

 

 


 
من یک زنم ...

 


 نه جنس دوم...

 


 نه یک موجود تابع...

 


 نه یک ضعیفه ...

 


 نه یک تابلوی نقاشی شده،

 


 نه یک عروسک متحرک برای چشم چرانی،

 


نه یک کارگر بی مزد تمام وقت،

 


نه یک دستگاه جوجه کشی.

 

 

 


 

من سعی می کنم آنگونه که می اندیشم باشم ،

 


 بی آنکه دیگری را بیازارم...

 


 فرای تمام تصورات کور،

 


هنجارهای ناهنجار، تقدسات نامقدس!

 

 

 


 
باور داشته باش من هم اگر بخواهم می توانم خیانت کنم،

 


 بی تفاوت و بی احساس باشم،

 


 بی ادب و شنیع باشم،

 


 بی مبالات و کثیف باشم.

 


 اگر نبوده ام و نیستم ،

 


نخواسته ام و نمی خواهم.ـ

 

 


 
آری؛ زن من عشق می خواهد و عشق می ورزد،

 


 احترام می خواهد و احترام می کند.
 
من به زن وجودم افتخار می کنم،

 


 هر روز و هر لحظه ...

 


 من به تمام زنان آزاده وسربلند دنیا افتخار می کنم

 


 و به تمام مردانی که یک زن را اینگونه می بینند

 


 و تحسین می کنند

 

 

 

 

 


آری؛ زن من عشق می خواهد و عشق می ورزد،

 

 

 

احترام می خواهد و احترام می کند.

 

http://iranroshan.com/uploads/1345394770.gif

تقدیم به همه ...

سلام دوستایه خوبم{#10} 

این متنو یکی واسم فرستاده بود خیلی خوشم اومد روم تاثیره مثبت داشت{#49}

شما هم حتما بخونید زیاد وقت تونو نمیگیره{#24}

منتظره نظراتون هستم در مورد متن نظرتونو بگین


*زندگى كردن مثل دوچرخه سوارى

است. آدم نمى افتد، مگر این كه دست

از ركاب زدن

بردارد.

اوایل، خداوند را فقط یك ناظر مى دیدم،

چیزى شبیه قاضى دادگاه كه همه عیب

و

ایرادهایم را ثبت می‌كند تا بعداً تك تك

آنها را به‌رخم بكشد.


به این ترتیب، خداوند مى خواست به

من بفهماند كه من لایق بهشت رفتن

هستم یا

سزاوار جهنم. او همیشه حضور داشت،

ولى نه مثل یك خدا كه مثل مأموران

دولتى.


ولى بعدها، این قدرت متعال را بهتر

شناختم و آن هم موقعى بود كه حس

كردم زندگى

كردن مثل دوچرخه سوارى است، آن

هم دوچرخه سوارى در یك جاده

ناهموار!

اما خوبیش به این بود كه خدا با من

همراه بود و پشت سر من ركاب مى‌زد.

آن روزها كه من ركاب مى‌زدم و او

كمكم مى‌كرد، تقریباً راه را مى‌دانستم،

اما

ركاب زدن دائمى، در جاده‌اى قابل پیش

بینى كسلم مى‌كرد، چون همیشه

كوتاه‌ترین

فاصله‌ها را پیدا مى‌كردم.


یادم نمى‌آید كى بود كه به من گفت

جاهایمان را عوض كنیم، ولى هرچه

بود از آن

موقع به بعد، اوضاع مثل سابق نبود.

خدا با من همراه بود و من پشت سراو

ركاب

مى‌زدم.

 حالا دیگر زندگى كردن در كنار یك

قدرت مطلق، هیجان عجیبى داشت.

او مسیرهاى دلپذیر و میانبرهاى اصلى

را در كوه ها و لبه پرتگاه ها مى

شناخت و

از این گذشته می‌توانست با حداكثر

سرعت براند،

او مرا در جاده‌هاى خطرناك و

صعب‌العبور، اما بسیار زیبا و با شكوه

به پیش

مى‌برد، و من غرق سعادت مى‌شدم.

گاهى نگران مى‌شدم و مى‌پرسیدم،

«دارى منو كجا مى‌برى» او مى‌خندید

و جوابم را

نمى‌داد و من حس مى‌كردم دارم كم كم

به او اعتماد مى‌كنم.


بزودى زندگى كسالت بارم را فراموش

كردم و وارد دنیایى پر از ماجراهاى

رنگارنگ

شدم. هنگامى كه مى‌‌گفتم، «دارم

مى‌ترسم» بر مى‌گشت و دستم را

مى‌گرفت.

او مرا به آدم‌هایى معرفى كرد كه

هدایایى را به من مى‌دادند كه به آنها

نیاز

داشتم.

هدایایى چون عشق، پذیرش، شفا و

شادمانى. آنها به من توشه سفر مى‌دادند

تا

بتوانم به راهم ادامه بدهم. سفر ما؛ سفر من و خدا.

و ما باز رفتیم و رفتیم..

حالا هدیه ها خیلى زیاد شده بودند و

خداوند گفت: «همه‌شان را ببخش. بار

زیادى

هستند. خیلى سنگین‌اند!»

و من همین كار را كردم و همه هدایا را

به مردمى كه سر راهمان قرار

مى‌گرفتند،

دادم و متوجه شدم كه در بخشیدن است

كه دریافت مى‌كنم. حالا دیگر بارمان

سبك شده

بود.

او همه رمز و راز هاى دوچرخه

سوارى را بلد بود.

او مى‌دانست چطور از پیچ‌هاى خطرناك

بگذرد، از جاهاى مرتفع و پوشیده از

صخره با

دوچرخه بپرد و اگر لازم شد، پرواز

كند..

من یاد گرفتم چشم‌هایم را ببندم و در

عجیب‌ترین جاها، فقط شبیه به او ركاب

بزنم.

این طورى وقتى چشم‌هایم باز بودند از

مناظر اطراف لذت مى‌بردم و وقتى

چشم‌هایم

را مى‌بستم، نسیم خنكى صورتم را

نوازش مى‌داد.


هر وقت در زندگى احساس مى‌كنم كه

دیگر نمى‌توانم ادامه بدهم، او لبخند

مى‌زند و

فقط مى‌گوید،

«ركاب بزن....» *


 





سلام بچه ها  یه چیزی بگم این چند روز خیلی خوشحالم {#24}میدونید واسه چی؟؟؟؟؟

داداشم دیگه از پیشم نمیره{#64} اخه میخواست بره دوبی اونم غیر قانونی البته یه سوء تفاهمم بود که خدا رو شکر حل شد ما به هم قول دادیم که هیچ وقت هم دیگه رو تنها نزاریم

واسه هر دومون دعا کنید

ممنون از همتون {#23}{#25} 


شمع بگریست گه سوز وگداز           کز چه پروانه ز من بیخبر است

به سوی من نگذشت،آنکه همی         سوی هر برزن وکویش گذر است

بسرش،فکر دو صد سودا بود           عاشق آن است که بی پا وسر است

گفت پروانۀ پر سوخته ای              که ترا چشم به ایوان ودر است

من به پای تو فکندم دل وجان          روزم از روز تو،صد ره بتر است

پر خود سوختم ودم نزدم                گر چه پیرایه پروانه پر است

کس ندانست که من میسوزم            سوختن،هیچ نگفتن،هنر است

آتش ما زکجا خواهی دید                تو که  بر آتش خویشت نظر است

به شرار تو،تو چه آب افشاند           آنکه سر تا قدم اندر شرر است

با تو می سوزم و می گردم خاک       دگر از من ،چهامید دگر است

پر پروانه ز یک شعله بسوخت         مهلت شمع زشب تا سحر است

سوی مرگ،از تو بسی پیشترم          هر نفس آتش من بیشتر است

خویشتن دیدن و از خود گفتن          صفت مردم کوته نظر است

شبها وقتی من و دل تنهای تنها می مونیم

واسه هم قصه ای از روز جدایی می خونیم

می گم ای دل،دل آلوده ی درد

اگه روزی بکشم ناله ی سرد

آه و ناله می گیره دامنشون رو

آتیش عشق می سوزونه همشون رو

شبها وقتی من و دل تنهای تنها می مونیم

واسه هم قصه ای از روز جدایی می خونیم

تو مصیبت کشی ای دل،می دونم

میون آتیشی ای دل،می دونم

داری پرپر می زنی،جون می کنی

اینو از اشکهای چشمت می خونم

شبها وقتی من و دل تنهای تنها می مونیم

واسه هم قصه ای از روز جدایی می خونیم

دیگه دل،طفلکی دیوونه شده

مثل من،دربه در از خونه شده

نداره هیچ کس و این دل،می دونم

دیوونه،همدم دیوونه شده

شبها وقتی من و دل تنهای تنها می مونیم

واسه هم قصه ای از روز جدایی می خونیم

http://img4up.com/up2/912193229221154.jpg

يه چشم هميشه بايد توش اشك باشه وگرنه ميسوزه...

يه دل هميشه بايد توش غم باشه وگرنه مي شكنه...

يه كبوتر هميشه بايد عشق پرواز داشته باشه وگرنه اسير ميشه...

يه قناري بايد به خوش آوازيش ايمان داشته باشه وگرنه ساكت ميشه...

يه لب هميشه بايد توش خنده باشه وگرنه زود پير ميشه...

يه دفتر نقاشي بايد خط خطي باشه وگرنه با كاغذ سفيد فرقي نداره...

يه جاده بايد انتها داشته باشه وگرنه مثل يه كلاف سردرگمه...

يه قلب پاك، بايد به يه نفر ايمان داشته باشه وگرنه فاسد ميشه...

يه چشم اشك آلود...يه دل غم آلود...يه كبوتر عاشق...

يه قناري خوش آواز...يه لب خندون...يه جاده با انتها...

يه دفتر نقاشي...يه ديوار استوار...يه قلب پاك و...

اينا همه يه جايي معني داره،جاييكه:

چشماي اشك آلودت رو من پاك كنم...دل غم آلودت رو من شاد كنم.

شنونده ي آواز قشنگت من باشم...لباي كوچيكت رو من خندون كنم.

نقاش دفتر خاطراتت من باشم...پاكي قلبت رو با عشقم معني كنم.

از اينكه بهم تكيه مي كني احساس مسئوليتم بيشتر ميشه...!!

چند وقته احساس مي كنم بزرگ شدم...

چون يه حس دروني بهم ميگه ديگه مال خودم نيستم...


بذاز خيال كنم هنوز ترانه هامو مي شنوي

هنوز هوامو داري و هنوز صدامو مي شنوي

 بذار خيال كنم هنوز يه لحظه از نيازتم

 اگه تموم قصه مون  هنوز ترانه سازتم

بذار خيال كنم هنوز پر از تب وتاب مني

 روزا به فكر ديدنم شبا پر از خواب مني

 بذاز خيال كنم تو دل تنگيات

 غروب كه مي شه ياد من مي يفتي

 تويي كه قصه طلوع عشق

 گفتي و دوست دارم و نگفتي

 بذار خيال كنم منم اون كه دلت تنگ براش

 اوني كه وقتي تنهايي پر مي شي از خاطره هاش

 اون كه هنوز دوسش داري

 اون كه هنوز همنفس

 بذاز خيال كنم منم اوني كه بودنش بسه

 دوباره فال حافظ ودوباره توي فالمي

 بذار خيال كنم بذار اگر چه بي خيالمي

 بذاز خيال كنم تو دل تنگيات

 غروب كه مي شه ياد من مي يفتي

 تويي كه قصه طلوع عشق

 گفتي و دوست دارم و نگفتي

http://photo.blog4i.com/webloguploads/images/final/2007/sarafraz_1197541172.jpg

http://nioushaa.persiangig.com/45.jpg

من همونم که همیشه غم و غصم بی شماره
اونی که تنهاترینه حتی سایه ام نداره

این منم که خوبیاشو کسی هرگز نشناخته
اونکه در راه رفاقت همه هستیشو باخته


هر رفیقه راهی با من دو سه روزی همسفر بود
انتهای هر رفاقت واسه من چه زود گذر بود


هر کی با زمزمه عشق،دو سه روزی عاشقم شد
عشق اون باعث زجره همه دقایقم شد


اونکه عاشق بود و عمری از جدا شدن میترسید
همه هراس و ترسش به دروغش نمی ارزید


چه اثر از این صداقت چه ثمر از این نجابت
وقتی قد سر سوزن به وفا نکردیم عادت

       نبودی من برایت گریه کردم

برای غصه هایت گریه کردم
من امشب بغض تلخم را شکستم
نشستم بی نهایت گریه کردم
چو در پسکوچه های چشمم امشب
ندیدم رد پایت گریه کردم
تو کوهم بودی و هستی کجایی
که من برشانه هایت گریه کردم
بگو ای آسمان با او که امشب
به یادش پا به پایت گریه کردم
چو بودی گریه میکردی به حالم
نبودی من به جایت گریه کردم


نبودی من برایت گریه کردم
برای غصه هایت گریه کردم
من امشب بغض تلخم را شکستم
نشستم بی نهایت گریه کردم
چو در پسکوچه های چشمم امشب
ندیدم رد پایت گریه کردم
تو کوهم بودی و هستی کجایی
که من برشانه هایت گریه کردم
بگو ای آسمان با او که امشب
به یادش پا به پایت گریه کردم
چو بودی گریه میکردی به حالم
نبودی من به جایت گریه کردم

گریه کن جدای ها ما رو رها نمی کنن            آدما انگار برای ما دعا نمی کنن

گریه کن حالا حالا از هم باید جدا باشیم           بشینیم منتظره معجزه ی خدا باشیم

گریه کن منم دارم مثل تو گریه می کنم             به خدای آسمونامون دارم گلایه می کنم

گریه کن واسه شبایی که بدون هم بودیم             تنهای برای سنگینی غصه کم بودیم

گریه کن سبک میشی روزای خوب یادت میاد         گر چه تو تقویم مون نیست اون روزا زیاد

گریه کن برای قولی که بهش عمل نشد واسه          مشکلاتی که بودش وهستش و حل نشد

گریه کن واسه همه واسه خودت                 برای من توی بارونی ترین ثانیه ها حرفاتو بزن

گریه کن تا اینه شه باز اون چشمای           روشنتواسه موندن لازمه فدای گریه کردنت

                              

r

چقدر سخته توچشای کسی که تمام عشقتو ازت دزدید

وبجاش یه زخم همیشگی روقلبت هدیه داد

زل بزنیو بجای اینکه لبریز ازکینه و تنفر بشی

حس کنی هنوزم دوسش داری

چقدر سخته دلت بخاد باز سرتوباز به دیواری تکیه بدی

که یه بار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده

چقدر سخته توخیالت ساعتها باهاش حرف بزنی

اماوقتی دیدیش هیچی بجز سلام نتونی بگی

چقدر سخته وقتی پشتت بهشه

دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه

اما مجبور باشی بخندی تانفهمه که هنوزم دوسش داری

چقدر سخته گله آرزوهاتو تو باغه دیگری ببینی

وهزار بار تو خودت بشکنی

واونوقت زیر لب آروم بگی گله من باغچه نو مبارک!

http://www.askquran.ir/gallery/images/15132/1_3304479-md.jpg

 

برگه های گل پرپر میکنم

عشق اونو بیرون از سر می کنم

عشق اون دروغی بود پر بود از رنگ ریا

روزای قشنگی بود به دلم می گفت بیا

این روزای آخری دستش برام رو شده بود

این دل زار و پریشون واسه اون لک زده بود

می دیدم که دستشم دیگه بود تو دسته اون

دیگه من چکار کنم ای خدای مهربون

نبود انقد بی وفا از دل تنم جدا

من می گفتم واسه اون همش از عشق وفا

ولی خوب دووم نداشت آره خوب دوستم نداشت

توی قلبم دیگه اون جای عشق نفرت گزاشت

 

دل بر سر سایه گل بستن عشق است

در رخ غم عشق دیدن عشق است

دست در دست باد تا ناکجاآباد

در گذرگاه درد در بوی گل ,شکفتن ,عشق است

 

 

----------------------------------------------

 

 

من دلم تنگ کسیست که به دلتنگی من می خندد

باور عشق برایش سخت است ...

ای خدا باز به یاری نسیم سحری

می شود آیا باز دل به دل نازک من بربندد

آیا مرا که میفهمد      در این زندان تنهایی 

مرا آیا که میخواند      بجزمرگی و زیبایی

به زیبایی آن روزی        که گویم در قبرم

چه خوش باد آزادی     چه خوش باد تنهایی

از بچگی بزرگ شدم تنهاو سرکش **هرکی منو میدید میگفت تنهایه قلبش


روزگارم سخت بوداعتمادو صبرکرد**تا اینکه تورودیدم گفتی بمون برگرد


ته صدات غم بودو جازبه من شد**توذهنم هک شد خاطره ای از تو


حس خوبی بود گفتی پیش توهم تا ابد**مثل دودی دور شدی پیش خودم باخبر


از همه دنیا و بی خبر از توهم**از همه دنیا تو بی خبر از خودم


کاشکی میدونستم یک روز احتمالن بد میشی**از منو عشقمو  اعتمادم رد میشی


دردسر عاشقی از خشکلی بیشتره**عاشق ساده خوراکش زهر ماره شیش سره


با تو موندن بدتر از تنها موندنه**تنهایی بهتر از با هر کسی بودنه


تعداد صفحات : 7

درباره ما
Profile Pic
می خواستم زندگی کنم راهم را بستند
ستایش کردم گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گریستم گفتند بهانه است
خندیدم گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید می خواهم پیاده شوم
من محتاج نگاهی که بر من بلغزد نیستم
من خودم هستم و یک حس بهاری به خدا
که به صد عشق زمینی می ارزد.




خدایا
یک چیزی میگم ولی ازم دلگیر نشو
به خودت قصم آدم هات خیلی نامردن





بــ ـه کبــ ـریـ ـت نیـ ـازی نـیـسـ ـت!
سیـ ـ ـگـ ــار را بـــر لـبـــم مـ ـ ـی گـــذارم و
بـ ـه درد هـــایــ ـم فکـــ ـر میــ ـکــ ـنــ ـم
خــودش آتـ ـ ـش مـ ـی گیـ ـرد . . .!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 338
  • کل نظرات : 877
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 37
  • آی پی دیروز : 17
  • بازدید امروز : 113
  • باردید دیروز : 22
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 201
  • بازدید ماه : 156
  • بازدید سال : 11,049
  • بازدید کلی : 56,191