loading...
♂Đεζ ŠђεҚαşŦε♀

رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود

با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی

و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند

و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی

به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد

وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید

بانوی دریای من

کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت

کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت

 


یکی نیس هم پایه گریه هام باشه ؟

یکی نیس شریک غصه هام باشه ؟

یکی نیس همدرد غمهام باشه ؟

یکی نیس باهاش بشم ما ؟

یکی نیس .....؟

تنهایی ام کجایی ؟ که درد خودم روفقط و فقط خودت میدونی

چقدر کم توقع شده ام!

نه آغوشت را میخواهم نه نگاهت را !

نه عشقت را و نه حتی بودنت را!

همین که از کنارم عبورکنی برایم کافیست

همین که بدانم هستی

همین که بدانم خوشی برایم کافیست

 


وقتی تو آمدی و دستت را به سویم دراز کردی ، گفتم

ــ از قفس چه می دانی ؟ گفتی : آزادی

ــ از تنهایی ؟ گفتی : همزبانی

ــ از محبت ؟ : عشق

ــ از دوستی ؟ : صداقت

ــ از بهار ؟ : طراوت

ــ از سفر ؟ : انتظار

ــ از جدایی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ : ........

باز هم گفتم جدایی ؟ سکوت تو مرا شکست و به گریه انداخت .

به چشمانت نگاه کردم و گفتم بگو ...

تو آغوش به رویم گشودی و گفتی :جدایی ، هرگز ... بی تو من می میرم

 

یادش بخیر 

 

 


 

 

 

نبض مرا بگیر
نبضم نمیزند
انگار مرده ام
انگار رفته ام
در برزخی که تو
آرام خفته ای

با چشم های باز
خوابیده ای ولی
این بار چشم تو
بیمارو خسته نیست

چشمان باز تو
لبخند میزند
اما سکوت تو حرفی نمیزند
بیدار شو بخند، بیدار شو ببین
اشک مرا بشوی
نبض مرا بگیر

نبضم نمیزند
انگار مرده ام
شاید سکوت تو تنها مقصر است
در این کویر عشق
ما جانمان یکی است
وای این سکوت تلخ
پایان زندگی است

حرفی نمیزنی، نبضت نمیزند
انگار مرده ای
بی تاب می شوم
فریاد میزنم
وای از سکوت تو…وای از سکوت تو

 


تو میروی و انگار آسمان میداند
سکوت شبهای بی ستاره من ترانه میخواند
تو میروی و دلم را غروب میگیرد
تمام اشکهایم تو را بهانه میگیرد
به پای گریه های یک نگاه می نالد
پرنده ای برای چشم های تو میخواند
تو میروی و دلم را سکوت میگیرد
دلم برای نگاه تو هنوز هم میمیرد
دلم به پای خیال تو هنوز هم میسوزد
برای غنچه های غم شکوفه می چیند
تو میروی بدست یاد و زمانه می ماند
زمانه هم چه خوب غم به غم می بافد

تو میروی و انگار آسمان میداند

سکوت شبهای بی ستاره من ترانه میخواند

تو میروی و دلم را غروب میگیرد

تمام اشکهایم تو را بهانه میگیرد

به پای گریه های یک نگاه می نالد

پرنده ای برای چشم های تو میخواند

تو میروی و دلم را سکوت میگیرد

دلم برای نگاه تو هنوز هم میمیرد

دلم به پای خیال تو هنوز هم میسوزد

برای غنچه های غم شکوفه می چیند

تو میروی بدست یاد و زمانه می ماند

زمانه هم چه خوب غم به غم می بافد

 


 

زیادی دوستت داشتم!!!
میدانی اشتباه از کجاست؟؟؟
از تو نیست...!!!
هرجا رنجیدم
به رویت نیاوردم لبخند زدم...
فکر کردی درد ندارد
محکم تر زدی خنجرت را...

 

 

زیادی دوستت داشتم!!!

میدانی اشتباه از کجاست؟؟؟

از تو نیست...!!!

هرجا رنجیدم

به رویت نیاوردم لبخند زدم...

فکر کردی درد ندارد

محکم تر زدی خنجرت را...

 


 

 

 

یکی اینجا تو این خونه همه شب هاشو بیداره


روزای عمرشم بی تو به پای گریه میذاره


یکی که بی تو افسردس نمیتونه که تنها شه


دوست داره مگه میشه بهت بی اعتنا باشه


 خدا چقدر دلم گرفته دیگه نایی ندارم


کی میشه منم بمیرم طاقت موندن ندارم


هنوز دلواپست میشم ولی تو سرد و مغروری


 

چه ساده بودم

ان هنگام که میپنداشتم شکستن دل بدترین حادثه ی عالم است امروز که دلم شکست وعالمی تکان نخورد

به سادگی خودمیخندم…‏

چه ساده بودم

ان هنگام که میپنداشتم شکستن دل بدترین حادثه ی عالم است

امروز که دلم شکست وعالمی تکان نخورد

به سادگی خودمیخندم…‏

 

 

در دنیای من شغالها و کفتار ها توبه کرده اندٰ،

لاشخورها اجساد را خاک سپاری میکنند،

 

و اما....؟امان از آهو های تازه به دوران رسیده....؟

 

 

روانپزشکم دیوانه شد

 

وقتی چند لحظه از سکوتم را برایش معنی کردم...؟

 

 


سیگارم چه خوب درک میکند مرا 


وای که چه زیبا کام میدهد

این نو عروس هر شب تنهایی هایم


لباس سپیدش را تا صبح برایم می سوزاند

و من تا صبح بر لبانش بوسه میزنم


چه لذتی میبریم از همخوابگی

او از جان مایه میگذارد و من از عمر


هر دو میسوزیم به پای هم

 

یک روز یک دختر و پسر که خیلی همدیگرو داشت دارن به هم میگن:

پسر:اگه من بمیرم تو چیکار میکنی ؟

دختر :منم میمیرم

دختر:اگه من ......

:سریع پسره دخترتو تو بغلش میگیره  و میگه

هــیـــــــــــس هیچی نگو من بمیرمم نمیذارم تو چیزیت شه

چند وقته بعد دختره تو حادثه تصادف چشماش رو از دست میده

دختره:هنوزم با من میمونی ؟؟

پسر:آره دیوونه من عاشق تو ام  -همه جوره میخوامت

دختر:بخدا اگه چشم داشتم تا آخر دنیا مینشستم و نگات میکردم

بعد چند وقت به دختره خبر میدن یکی پیدا شده چشماشو بهت بده

دختره از ذوق زنگ میزنه پسره

پسره هم خیلی خیلی خوش حال میشه

روز عمل فرا میرسه و دختره بینا میشه

دختر بعد چند روز استراحت میره در خونه پسره

هرچی زنگ میزنه کسی درو باز نمیکنه

سریع کفری میشه و عصبانی مشه

دختر دید که بعد دو روز خبری نیست

 اومد همه کادو هایه پسرو پرتاب کرد در خونش

گفت خیلی نامردی

دیگه نمیخوامت

پسره هم با چشم خیس از پشت در

زمزمه میکرد

توروخدا مواظب چشمام باش

........

 


دلم برای تنهایی میسوزه چرا هیشکی اونو دوست نداره؟

مگه چه گناهی کرده که تنها شده؟

جرم تنهایی چیه ؟ که هیشکی اونو نمیخواد؟

دیشب تنهایی از اتاقم رد شد، دنبالش دویدم ولی رفته بود

تنهای تنها نیمه شب اونو مرده کنار حوض خونه پیدا کردم

از گریه چشاش قرمز بود

براش گریه کردم

آخه اون از تنهایی مرده بود

تنهایی مُرد و من تنهاتر شدم....

 

تنهاییم را تنهایی معنا کرد

با من نشست و تا صبح گریه کرد

گفتم تنهایی من!

گریه تو از چیست؟

گفت: غمی که من کشیدم ، تو چشمای تو دیدم

هر شب و روز باریدی و منو ندیدی

من تنها بودم ، تنهاییم رو با تو بودم

اما تو با غم و اشک رفتی

منو با تنهاییم تنها گذاشتی

گفتم: تنهایی من!

دلت ازمن نگیره

اومدم با یه دنیا گریه و غصه

بمونیم تنهای تنها با تنهاییمون همیشه

بی کسیهامو دارم میبینم

جلو چشامه تنهایی و غم

 

چیزی نمونده کسی نمونده

تو روزگارم کسی ندارم

 

وفا نمونده

بین آدما بی کسی سخته

 

کسی نمی خواد رفیق من شه

همدم عمر و درد و غمم شه

 

خدا آدمات دوسم ندارن

توی بی کسی تنهام می زارن

همه ی غم منی تو ، غم دنیا که غمی نیست

من ازت خاطره دارم خاطره درد کمی نیست

 

روبروی من عزیزم روزگار روشنی نیست

دائم از حال تو میگم حال من که گفتنی نیست

 

من یه عمره با خیالت لحظه لحظه در نبردم

با تو زنده بودم اما با تو زندگی نکردم

 

واسه من از تو گذشتن معنی یکی شدن شد

اوج پرکشیدن تو اول سقوط من شد

 

قلب من از باور تو فکر برگشتن نداره

من به هر راهی که میرم به تو میرسم دوباره…..

 


من ازت خاطره دارم خاطره درد کمی نیست
روبروی من عزیزم روزگار روشنی نیست
دائم از حال تو میگم حال من که گفتنی نیست
من یه عمره با خیالت لحظه لحظه در نبردم
با تو زنده بودم اما با تو زندگی نکردم
واسه من از تو گذشتن معنی یکی شدن شد
اوج پرکشیدن تو اول سقوط من شد
قلب من از باور تو فکر برگشتن نداره
من به هر را

بـــرای دلــــــم دعــا کنیــد ...


دلـــــــم خـواب بــی کـابـوس میخـــــواهـد ...


دلــــــم کمــی خـــدا مـــــی خـواهـد ...


کمـــــی سکــــوت ...


کمــــــی اشــک ...


کمـــــی بهـــت ...


کمــــی آغـــوش آسمــــانـــی ...


مــــــــــــرگ...

یـا دیـوار هـاے مـا مـوش نـدارنـد یـا مـوش هـا کـر شـده انـد ،
و نـمـے شـنـونـد صـدای نـالـه هـاے پـر از بـغـضـم را . .
مـوش هـم مـوش هـاے قـدیـم . . .

یـا دیـوار هـاے مـا مـوش نـدارنـد یـا مـوش هـا کـر شـده انـد ،

 

و نـمـے شـنـونـد صـدای نـالـه هـاے پـر از بـغـضـم را . .

 

مـوش هـم مـوش هـاے قـدیـم . . .


___________________________________

از مـــن پـرسید: سیـــگار را تـــــرک نکــــــردی؟

 

گفتــــــــم : نـه ، کبـریت را تـــــرک کــــرده ام !

 

سیــــــــــگار را بـا سیـــــــــگار روشـــــن میکنــــــــــــمـ …

 

توی قلبم پا گذاشتی تو که گفتی من می مونم
چرا رفتی و نموندی حالا که تنهای تنهام
واسه دله خودم می نویسم می نویسم تو کجایی
کی میایی کی میایی تو که رفتی من اینجا تنهام
دیگه طاقتی ندارم دیگه سخته بی تو موندن
بی تو هیچ معنای نداره
توی قلبم پا گذاشتی تو که گفتی من می مونم

چرا رفتی و نموندی حالا که تنهای تنهام

واسه دله خودم می نویسم می نویسم تو کجایی

کی میایی کی میایی تو که رفتی من اینجا تنهام

دیگه طاقتی ندارم دیگه سخته بی تو موندن

 بی تو هیچ معنای نداره


خسته شدم از تمام اين محبتهای دروغين 

 

خدایا خسته ام ... از این زندگی ... از این دنیای به ظاهر زیبا ...

از این مردم به ظاهر صادق و با وفا ...

 

خسته ام ... از دوری ...از درد انتظار از این بیماری نا علاج خسته ام

ديگر خسته شدم ، خسته ی خسته .....

   من خیس خستگی ام 
 

 

    بيا شانه هايت را    
   بالش خیل خستگی هايم كن.

 

 
        شايد شبی .... 
   
    زخمهايم را زمين بگذارم.
  

 

 

اينکه دلم برایت تنگ شده کافی نيست؟


اينکه دیگر در اتاق عروسکهایم 
پشت دريچهء تنهایی ام 
زير بالشهای خيس از گريه ام 
هوای تازه ندارم 
کافي نيست ؟
 

 

اينکه از چشمهای شب زده ام بجای باران برف ببارد ؟
اينکه ستاره ها در آسمان برای نياز نيمه شبم 
راه باز کنند ؟
اينکه تمام پروانه ها و پرستوهای سرگردان 
بعد دعاهايم آمين بگويند ؟
نه عزيز دلم !


هيچ اتفاق مهمي نمي افتد !
جز پژمردن چشمهای سرخ و سياه من


جز به خاک افتادن ساقه های احساس ِ بچه گانه ام
جز ترک خوردن شيشهء اعتماد عجيبم 
جز به خواب رفتن هوس يک قدم زدن
 
زير آفتاب بعد از ظهر


پشت بلندترين رديف شمشادهای خيابان


منتظری بميرم تا برگردی ؟

 

میمیــــــــــــــــــــــــــــــــرم بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرات  

نميخواستـــــــــــــــــــم بری ....... نميخواســـــــــــــــتم....


ميدونستم تو بری تنهـــــــــــــــــــــــــا ميميرم  

 

 می میرم برات ..... می میرم برات  

 

 


آخه تا کی انتظار؟؟؟؟

 

دیـــگـــه نـــمـــیـــخـــوام انـــتـــظار بـــکـــشـــم..

 

بهش بگین دیگه نیاد..
 
 
بگین نیاد.
 
نیاد
 
دیگه نیاد
 
 
دارم ایـــــــنـــــــجـــــــا مــــی ســــــــــــــــــوزم  
 
 
بهش بگین دیگه نمیخوام بیاد...
 
 
دیـــگـــه بـــســـمـــه شــــکـــســــتــــن
 
 
نمی خوام بیاد
 
اینجا دارم میمیرم..
 

-------------------------------------------------------------------------------

آخـــــــــــریــــــــــــن حــــــــــــرف من

عاشق نشو

چون هیچ کس با وفا نیست 

-----------------------------------------------

دیدی گفتم؟  

 

دیدی گفتم؟ که یه روز پر میکشی  تو هوام؟

دیدی گفتم که تو هم میری به خاطره هام..

میاد اون روز که نمیگیری سراغ ار ما

 

 امروز که محتاج توام جای تو خالیست

فردا که میایی به سراغم نفسی نیست

من مانده ام تنهای تنها

با غم تو

با تو هستم ای قلم! 

با تو ای همراه و ای همزاد من ... 

سرنوشت هر دومان حیران بازی های زشت سرنوشت 

شعرهایم را نوشتی دستخوش!

اشک هایم را کجا خواهی نوشت؟

درد ها پاياني ندارند ...!!! 
تنها شروع دارند و بس ...!!! درد ها که شروع ميشوند محتاج ميشويم ...
دل است و هزاران درد ,درد است و هزاران دوا , دوا است و ...ولي درد ها دواي و علاج قطعي ندارند !
درد من آن است که چرا دلم هواي سرد زمستان را کرده است !!بخار دهان جلو چشمانت را ميگيرند ...هواي اين روزها دل ها را در غم خفه ميکند ...هواي تازه ميخواهم !!!
درد من درد چشمان من است ..که از پشت پنجره خيره با دانه هاي باران عزاداري ميکند !!! 
از ميان نرده دستهايم را به بيرون ميبرم تا کوير خشک دستانم با باران اشنا شود !!!
باران مرا ببخش که در زندان دردهايم اسيرم و نميتوانم به ديدار تو بيايم ...
اينجا کسي قدر تورا نميداند همه با چتر هاي خود از تو استقبال ميکنند ..!
خسته ام از درد ها !!! ببار باران ...ببار باران !!!!!!!

درد ها پاياني ندارند ...!!! 

تنها شروع دارند و بس ...!!! درد ها که شروع ميشوند محتاج ميشويم ...

دل است و هزاران درد ,درد است و هزاران دوا , دوا است

و ...ولي درد ها دواي و علاج قطعي ندارند !

درد من آن است که چرا دلم هواي سرد زمستان را کرده است !!بخار دهان جلو چشمانت را ميگيرند

...هواي اين روزها دل ها را در غم خفه ميکند ...هواي تازه ميخواهم !!!

درد من درد چشمان من است ..که از پشت پنجره خيره با دانه هاي باران عزاداري ميکند !!! 

از ميان نرده دستهايم را به بيرون ميبرم تا کوير خشک دستانم با باران اشنا شود !!!

باران مرا ببخش که در زندان دردهايم اسيرم و نميتوانم به ديدار تو بيايم ...

اينجا کسي قدر تورا نميداند همه با چتر هاي خود از تو استقبال ميکنند ..!

خسته ام از درد ها !!! ببار باران ...ببار باران !!!!!!!

 


وقتی به این دنیا اومدی هیچکس بهت خوش آمد نگفت...جز تنهایی

ای کاش قبلش یکی ازت میپرسید که میخوای بیای یا نه...

ای کاش از اون موقع که چشم باز میکردی هیچکس رو نمیشناختی یا نمیدیدی

 

چون ...

 

چون ...

اونا هم میرن و یه جمله یادت میدن ...
" یادش بخیــــــــــــــــــــــــــــــــر "
...هیچی اندازه سیگار و چایی داغ توی سرمای زندگیت تورو به عمق تنهایی نمیبره 

دلت تنگ میشه 
سیگار میکشی سوزشش خاطرست..چای تلخیش خاطرست
خاطره های تنهایی هرکدوم بویی داره...بوی زمین نم دار..خیابون خلوت
ذهن شلوغ...بوی نیمکت خالی...بوی ایستگاه خالی از مسافر...
وقتی میری تو فکر چشمات یه نقطه قفل میکنه...
فقط یه صدای پای اشنا میتونه قفل چشماتو باز کنه ...
وقتی بر میگردی میبینی صدای پای خاطرات بود...

قاصدک

زخم دل را فقط ادمک درونم می داند

درد تنهایی را فقط مترسک احساسم می شناسد

باران نگاهم را فقط ابرک رویایم می بیند

و من

چه ساده

دل را

به باورهای

ادمک و مترسک و ابرک رویایم

خوش کردم


تنهايي ترجيح دارد به تن هايي كه روحشان با ديگریست !!!!!
 .
.
.
.
.
.
.
حرفی نزن ،خودم سکوتت را میفهمم !!!کاش میفهمیدی گاهی همین نگاه...روی زمستان را کم میکند.
.
.
.
.هی رفیق...!زخم هایت را پنهان کن...!اینجا مردم زیادی با نمکند !
.
.
.
.
تنهایی ترجیح دارد به تن هایی که روحشان با دیگری ست !
.
.
 .
.
.
خواب هایم یوی تن تو را میدهد ...نکند آن دور تر ها !در نیمه شب !در آغوشم میگیری ?
.
.
.
.از انتهای خیالت...تاهر جاکه بروی باز به هم میرسیم...!زمین بیهوده گرد نیست !!!
.
.
.
.
من با تمام کنار او بودن هایت کنار می آیم !لعنتی ...لا اقل دست از خواب هایم بردار !
.
 
.
.
.
تکیه بر عصای تنهائیت نکن...!شانه هایم را خدابرای تو آفرید !
.
 .
.
.
 .
.
بیگانه آمدی...ولی آشنا در خاطرم می مانی !
.
.
 
.
.
آرامم !مثل مزرعه ای که ملخ به محصولش زده !!!دیگر نگران داس نیستم !
.
.
 .
.
.
.
بی تفاوت باش !به جهنم !مگر دریا مرد از بی بارانی ?
.
.
.
.
.نترس جانم !ظرفیت باور من به اندازه تملم دنیاست !تو دروغت را بگو !
.
.
.
.
.
حرفی برای گفتن ندارم...همدل که باشی سکوتم را میفهمی...!.

 


دلم نه عشقهای امروزی را میخواهد نه دروغ های قشنگ را ! 

 نه ادعاهای بزرگ نه بزرگ های پر ادعا !

دلم یک فنجان قهوه داغ میخواهد و یک عاشق بی ریا ...

که بشود با او حرف زد و بعد پشیمان نشد!

 

دلتنــگم
بــــرای
کســـی
کـــه مـــدتهـــاست
بــــی آن کـــه بــــــــاشد
هـــر لــحظه زنــــــدگی اش کـــــرده ام…!

 


دلــم شکستـــ ــ . . .



عیبےِ نـَـدارد شکستنـےِ استــ دیگـــر



مےِ شکنـــ َـــد !!



اصلا فـَداےِ سَـرتــــ



قَضـــا و بلا بـُود از سـَرتـــ دور شـُد



اشکـَم بےِ امــــان مےِ ریـزد



مُهــم نیستـــ ــ !



آبــ روشنـےِ استـــ ــ



خانـِــہ اتــــ تا ابـــ َــــد روشـَـن بــاد . . .

 

انگار كه سالهاست بي تو مرده ام

مدفون زير خروارها خاك

كه نفس را به سينه ام حرام كرده است...

و تو گَه گداري به روياي مرده اي سرك ميكشي...

دستانش را مي گيري تا از دل خاك نهراسد!

و نيم نگاهي كه مرگ را تاب بياورد....

و من

هر بار ....

خيره به روياي آمدنت

زير انبوه غمها

ستاره ها را وجب ميكنم....

و تنهاييم را بعد رفتنت

با هيچكس قسمت نمي كنم...!

چه غم انگيز است بار سختی ها را به تنهايی به دوش کشيدن و رنج ها را در سکوت و انزوای

محض گريستن.

  

و چه تلخ است خنده آن زمان که می خندی تا گريه هايت را پنهان کنی.

 

و چه سخت است آرام و بی  صدا در  درون  خود  شکستن  و چه  عجيب است زندگی−همان

کودکی  که  ما را  بسان عروسکی  بازيچه  خود  قرار  داده  و هر  زمان  به سويی می کشد−

  و تو آن زمان که رنج ديگران بر اندوهت می افزايد اما هيچ کس از رنج تو آگاه نيست،

 

آن زمان که در اوج اندوه پناهی جز سايه گاه ديوار سرد و  خاموش  نمی يابی،آن زمان که بار

غصه بر شانه هايت سنگينی می کند.

 

و انتظار کمک هيچ گاه  به پايان  نمی رسد،آن زمان که آرزوها را در گور سرد خاطرت دفن می

کنی و

           بر چهره ات سيلی می زنی تا زير ضربه های غم،خم به ابرو نياوری،آن زمان که صدای

گنگ و مبهم خنده در گلويت می شکند

 

و بر سر بغض های کهنه ات هجوم  می آورد اما  دستی نيست تا گره از بغض هايت  بگشايد،

آن  زمان  که در  کوچه پس  کوچه  های تاريک زندگی ات  تک ستاره ای  فانوس راهت نيست،

آن زمان که هيچ کس صدای فرياد های بی صدايت را نمی شنود،

آن زمان که هيچ کس تو را حس نمی کند و آن زمان که هم زبان تو همدل ديگری است،

تنهايی را با تمام وجود حس می کنی.

 

دستم را بالا می برم و آسمان را پایین می کشم ...

می خواهم بزرگی زمین را نشان آسمان دهم !

تا بداند گمشده ی من نه در آغوش او . . .

که در همین خاک بی انتهاست.

آنقدر از دلتنگی هایم برایش خواهم گفت تا ســـرخ شود، تا نم نم بگرید . . .

آن وقت رهایش می کنم و می دانم کسی هرگز نخواهد دانست

غم آن غروب بارانی ... همه از دلتنگی های من بود !

آنان سجــّــاده ها را آتـَش میزنـَند



و اینان بـُـت ها را میشکنـَند . . . .



غافـِــل از اینکـه . . . .



خـــُـــدا هَمانـَست 


که بـَـر لبــان یک قـُمــــارباز در حال ِ باخـتـَن جـــــاریست…!

 


 

تنهايی را دوست دارم زيرا بی وفا نيست ...

تنهايی را دوست دارم زيرا عشق دروغی در آن نيست ...

تنهايي را دوست دارم زيرا تجربه کردم ...

تنهايی را دوست دارم زيرا خداوند هم تنهاست ...

تنهايی را دوست دارم زيرا....

در کلبه تنهايی هايم در انتظار خواهم گريست و

انتظار کشيدنم را پنهان خواهم کرد...


گـاه בلـمــ مےـگـیرב

گـاه زטּـבگــے ســخـتــــ مےـشـوב

گـاه تـטּـهـا , تـטּـهـایـے آرامـشــ مـے آورב

گـاه گـذشـتـهـ اذیـتـمـ مـیـکـنـב

ایـטּ `گـاه هـا`... گـهـگـاه تـمـامــ روز و شـبــ مـنــ مےـشـو טּـב

آטּـوقـت بـغـض گـلـویـم را مـےـگـیـرב !

בرسـت مـثـل هـمےــטּ روزـها ...

تعداد صفحات : 7

درباره ما
Profile Pic
می خواستم زندگی کنم راهم را بستند
ستایش کردم گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گریستم گفتند بهانه است
خندیدم گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید می خواهم پیاده شوم
من محتاج نگاهی که بر من بلغزد نیستم
من خودم هستم و یک حس بهاری به خدا
که به صد عشق زمینی می ارزد.




خدایا
یک چیزی میگم ولی ازم دلگیر نشو
به خودت قصم آدم هات خیلی نامردن





بــ ـه کبــ ـریـ ـت نیـ ـازی نـیـسـ ـت!
سیـ ـ ـگـ ــار را بـــر لـبـــم مـ ـ ـی گـــذارم و
بـ ـه درد هـــایــ ـم فکـــ ـر میــ ـکــ ـنــ ـم
خــودش آتـ ـ ـش مـ ـی گیـ ـرد . . .!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 338
  • کل نظرات : 877
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 100
  • آی پی دیروز : 69
  • بازدید امروز : 117
  • باردید دیروز : 146
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 351
  • بازدید ماه : 306
  • بازدید سال : 11,199
  • بازدید کلی : 56,341