loading...
♂Đεζ ŠђεҚαşŦε♀

 

چی شد که سیگاری شدی ؟
 
یه شب بارون میومد… خیلی تنها بودم...!!!
 
چی شد که ترک کردی؟
 
یه شب بارون میومد… دیگه تنها نبودم...!!!
 
چی شد الکلی شدی و سیگار رو دوباره شروع کردی؟
 
یه شب بارون میومد… دوباره تنها شدم...!!!
 
چی شد آوردنت اینجا، بستریت کردن؟
 
یه شب بارون میومد… خیلی تنها بودم… تو خیابون دیدمش…
 
اون تنها نبود ... !!!!!!!!!!!!

 

 

 

تنهایی این نیست که هیچکس اطرافت نباشه
 
این نیست که با کسی دوست نباشی
 
این نیست که آدمی گوشه گیر و منزوی باشی
 
این نیست که کسی باهات حرف نزنه
 
این نیست که هیچوقت نتونی خوشحال باشی
 
این نیست که کسی دوستت نداشته باشه
 
تنهایی، یه حس درونیه
 
تنهایی یعنی هیچکس نمیفهمه چقدر حالت بده...

 

 

 

 

 

 

 
گاهی فقط گاهی
با یک نگاه...
با یک نفس شاید
مواظبم بودی
پس بگذار و بگذر
نگران من نباش
خواستی بیا و مرا ببین
من هنوز تکیه به دیوار دلواپسی ایستاده ام 
 کسی هست آغوشش را،
شانه هایش را
به من قرض بدهد !
تا یک دل سیر گریه کنم؟!
بدون هیچ حرف و سوال و جواب و دلداری و نصیحتی ؟
 اشک من جاری شد... 
جای تو خالی بود 
جـــــــــای تـــــــــو ... 
عکس تو درطاقچه ی کوچک قلبم خندید 
شعردلتنگی من سخت گریست

 

piter بازدید : 122 نظرات (5)

برو که تو لایق قلب پاکم نیستی
تو برای من یک عشق واقعی نیستی
برایم همیشگی نیستی ، ماندنی نیستی.

برو که دیگر دوستت ندارم ، راستش را

بخواهی دلم را به تنهایی هدیه داده ام.
برو که دیگر برایم عزیزترین نیستی ،
قلب من بازیچه دست تو بود ، تو برایم هیچکس نیستی.
دیگر به وجودت هیچ نیازی ندارم ،
عشق را مقدستر از آن میدانم که تو را معشوق خودم بدانم.
التماس نکن که جنس قلبم از سنگ شده ،
دلم برای آرامش و تنهایی تنگ شده.
برو که ارزش من بالاتر از تو است ، تمام غصه های

دلم از عذاب لحظه های با تو بودن است.
فراموشم کن که من رفتنی هستم

در گوشه تنها و خلوت دلم ماندنی هستم.
با من نمان که دیگر هیچ احساسی ندارم به تو ،
التماس نکن که دیگر هیچ علاقه ای ندارم به تو.
برو که تو لایق قلب پاکم نیستی

برو که تو برای من هیچکس نیستی



 

piter بازدید : 124 نظرات (1)

این شعرها دیگر برای هیچ‌کس نیست

نه! در دلم انگار جای هیچ‌کس نیست

 

 

آن‌قدر تنهایم که حتی دردهایم

دیگر شبیه دردهای هیچ‌کس نیست

 

 

حتی نفس‌های مرا از من گرفتند

من مرده‌ام در من هوای هیچ‌کس نیست

 

 

دنیای مرموزی‌ست ما باید بدانیم

که هیچ‌کس این‌جا برای هیچ‌کس نیست

 

 

باید خدا هم با خودش روراست باشد

وقتی که می‌داند خدای هیچ‌کس نیست

 

 

من می‌روم هرچند می‌دانم که دیگر

پشت سرم حتی دعای هیچ‌کس نیست


piter بازدید : 136 نظرات (1)

 

دلم سوخت واسه احساسی که پای تو هدر کردم

دلم سوخت که تو بودی و اما با تنهایی سر کردم

دلم سوخت واسه قلبی که عاشقونه دست تو دادم

واسه عمری که سوزوندیش ولی باز نرفتی از یادم

دلم سوخت دلم سوخت

ای دل دیگه تنها باش و بسوز

دیگه چشمو به در ندوز

آخه اون دیگه پیشت نمیاد

رفتش دیگه فکر چشاش نباش

دنبال خنده هاش نباش

اون دلش دیگه تو رو نمی خواد

توی خواب و خیالم هنو دستاتو می گیرم

می دونم که نمیای ولی من برات می میرم

همه احساس و قلبم تو دستای تو گیره

می خوام رها شم از تو عشقت از دلم نمیره

عشقت از دلم نمیره

دلم سوخت واسه قلبی که عاشقونه دست تو دادم

واسه عمری که سوزوندیش ولی باز نرفتی از یادم

دلم سوخت دلم سوخت

ای دل دیگه تنها باش و بسوز

دیگه چشمو به در ندوز

آخه اون دیگه پیشت نمیاد

رفتش دیگه فکر چشاش نباش

دنبال خنده هاش نباش

اون دلش دیگه تو رو نمی خواد

ای دل دیدی تنهات گذاشت و رفت

توی غمهات گذاشت و رفت

آره دوست نداشت و رفت

رفتش اما عکساش کنارمه

فقط تنهایی یارمه

ببین توی صدام غمه



 

نمیشـه دل به هرکس داد / نمیشـه از نفس افتاد

پرنده با پر بستـه ، نمیشه از قفس آزاد

نمیشه شب به شب خوابید ،  فقط کابوس وحشت دید

نمیشه در سکوت خود ، صدای گریه رو نشنید

نمیشه غرق در غم بود ، ولی از گریه رو گردوند

نمیشه تا ته آواز ، فقط از ترس فردا خوند

گلـوی ساز دلتنگی ،  پر از فریاد خاموشه 

دوباره سر بده هق هق ،  بذار دست صدا رو شه

نمیشه دل به هر کس داد / نمیشه دل به هر کس بست

نمیشه رفت و راهی شد ،  رسید اما به یک بن بست

چه رسم ناهماهنگی ، همیشه رسم تقدیره

نمیشه بود و عاشق بود ، واسه عاشق شدن دیره


من و انتظار و کابوس تنهایی

..
من و حس اینکه هر لحظه اینجایی

 


دارم آینه ها رو گم میکنم کم کم

..
تو رو هر طرف رو میکنم، می‏بینم

 


نگو از تو چشمام چیزی نمی‏خونی

..
تو که لحظه لحظه حالم رو می‏دونی

 


اگه این بهارم برنگردی خونه

..
دیگه چیزی از من یادت نمی‏مونه

 


منو رها کن از این فکر تنهایی..


تو نرفتی، نه تو هنوزم اینجایی

 


دارم از خودم با فکر تو رد میشم..


دارم عاشقی رو با تو بلد میشم

 


نگو از تو چشمام چیزی نمی خونی..


تو که لحظه لحظه حالم رو می‏دونی

 


اگه این بهارم برنگردی خونه..


دیگه چیزی از من یادت نمی‏مونه

 


منو رها کن از این فکر تنهایی..


تو نرفتی، نه تو هنوزم اینجایی

 


منو رها کن از این فکر تنهایی..


تو نرفتی، نه تو هنوزم اینجایی

 

 

 

شب به شب
کارم این شده است
که مچاله شوم گوشه ی تخت
خیره بشوم به سقف اتاق
و با آتش ِ گذشته های سوخته ام
سیگارم را روشن کنم
پک به پک ، خاکسترش را
با تمام آرزوهای بر باد رفته ام ، به باد بدهم
و حس سرگردانی های ارضـ ـا نشده ام را
بیندازم گردن ِ زمین ...
وقتی تنها کنج ِ زمین که می توانم به آن پناه ببرم
همین گوشه ی این تخت است ...
دوست دارم با مشت به صورتش بکوبم
و فریاد بزنم و بگویم
که حق نداشت به این سادگی حرف ِ گالیله را باور کند
و گرد بشود ...
و به من که برای فرار از حمله های بی امان ِ زندگی
نیاز به یک گوشه ی دنج دارم
تا پنهان شوم
اصلا فکر نکند .......

 

 

       چه کسی حرف مرا می فهمد؟

                                 چه کسی درد مرا می داند؟

       در پس پرده ی اشک چشمم

                                چه کسی راز مرا می خواند؟

      چه کسی واژه ی تنهایی را

                                در دل غمزده ام می بیند؟

      با سر انگشت محبت چه کسی

                                قطره ی اشک مرا می چیند

      سال ها غیر خداوند بزرگ

                                هیچ کس از غمم اگاه نبود

      توشه ی زندگیم در همه عمر

                                جز غم و غصه ی جانکاه نبود

      مرگ یک روز و یا یک شب سرد

                                 چشم غمگین مرا می بندد

      شاید انجا پس از این رنج و عذاب

                                 سردی گور به رویم خندد

 

 

دراين بازار نامردي

   

            به دنبال چه ميگردي؟

 

                          نمي يابي نشان هرگزتوازعشق وجوانمردي!

 

                                                بروبگذر از اين بازار" ازاين مستي وطنازي !

 

                                                             اگرچون کوه هم باشي در اين دنيا تو مي بازي

 

نرو هیچکس با وفا نیس

اشکاتو پاک کن همسفر ، گاهی باید بازی رو باخت

اما اینو یادت باشه ، که باز میشه زندگی رو دوباره ساخت

کمکم کن ، نذار سهم من از دوست داشتن تو فقط حسرت باشه

به تو ساده دل ندادم ، که بری ساده ز یادم

از دور برایت گلی میفرستم که نامش سلام و بویش عطر دوستی

و پیامش غم دوری توست

فرصت ما تموم شده باید از این قصه بریم
فرقی نداره من و تو کدوممون مقصریم
خاطره ها رو یادمه لحظه به لحظه مو به مو
هیچی رو یاد من نیار اونقدر خرابم که نگو
...
بد بودم و بدتر شدم میرم با پاهای خودم
میرم نمیدونم کجا آخ کم آوردم به خدا
دلگیرم ازدست خودم کاش عاشقت نمیشدم
هرجوری میخواستم نشد از غم یه ذرهم کم نشد
...
من موندمو تنهایام از دنیا هیچی نمیخوام
عاقبت من و نگاه اشتباه پشت اشتباه
...
هر روز عاشق تر شدیم تو عشق خاکستر شدیم
ساختیم ولی به آرزومون نرسیدیم
فقط گریه فقط عذاب صدتا سوال بی جواب
نه من نه تو از عاشقی خیری ندیدیم
...
دلگیرم ازدست خودم کاش عاشقت نمیشدم
هرجوری میخواستم نشد از غم یه ذرهم کم نشد
من موندمو تنهایام از دنیا هیچی نمیخوام
عاقبت من و نگاه اشتباه پشت اشتباه
...
فرصت ما تموم شده باید از این قصه بریم
فرقی نداره من و تو کدوممون مقصریم
خاطره ها رو یادمه لحظه به لحظه مو به مو
هیچی رو یاد من نیار اونقدر خرابم که نگو

چرا دنبالم ميگردي من ديگه ازت بريدم وقتي كه مال توبودم رفتي هو سزاشو ديدم چرا با من

                                                        بازي كردي من كه عاشق تو بودم ميدونم باور نكردي من واست هيجي نبودم

مثل ديونه هاشدم اينو ميفهمي  حالا چي شده داري دنبالم ميگردي 

نكنه آه ام گرفته  تورو زمين خوردي  نكنه تو هم مثل من حس كردي مًردي

بهت گفته بودم با  دل من بازي نكن بهت گفته بودم به عذاب من راضي نشو

تو بي اعتنا به من خنديدي رفتي ، وقتي زنگ ميزدم  هي ميرفتم پشت خطي

با خودم هزار جور فكر ميكردم بدبخت كه منو فروختي گريه ميكردم هر شب

دلمو درد آوردي خدا دردت بده ا واسه روزاي بي كسيت خدا صبرت بده

از روز اول فهميدم فروخته شدم  من فقط با توبودم  با اينكه شلوغ بود دًورم

واست هيچي نبودم اينو ميدونم خودم برو پي زندگيت منم ميپيچونم گلم

 ˙·•

 

piter بازدید : 160 نظرات (1)

دلم هوای گریه دارد

و دستانم بی رمق تر از همیشه برای نوشتن التماس قلم را دارند

چشمانم به تاری این دنیا عادت کرده ..

چاره ای نیست باید صبر کرد

هر چند این لحظه ها نایی برای حرکت ندارند اما

 باز هم من دیوانه،به دنبال توام

این وجود غایب توست که مرا بی قرار دیدنت کرده است

و مطمئن باش که روزی نخواهد رسید که من دست از این جست و جو بردارم

ایستگاه دلتنگی،

آری همیشه اینجاست که تو را حس می کنم...

هر وقت که میگویم می خواهم ببینمت طوری سرم را گرم می کنی

اما دیگر دستت برایم رو شده

اینبار تا نیایی که ببینمت دست از گریه نمی کشم آنقدر زجه می زنم تا دلت به حالم بسوزد

آن وقت برای آرامش خودت هم که شده می آیی به دیدنم.............

 

 

 

خدایا هیچ کس رو تنها نذار


بـــــاز يــه بـــغضي گـــلومو گـــرفتــه

بــــــاز همـــون حســه درد جـــدايي

من امروز كـــجامو تـــو امروز كـــجايي

حـــال تــو بــدتــر از حـــال مــن نــيس

پـــشت ايـــن گريــه خــالــي شدن نيــس

هــمه درد دنيــا يــه شــب درد مــن نيــس 

تــو از قــبلــه مــن گرفــتــي خـــدارو

كـــجايي ببــيني يــه شـــب حـــال مارو

فــقط حــال مــن نـــيس كــه غــرق عـــذابــه

ببيــن حـــال مـــردم مثـــله حـــال مــن خـــرابــه

كـــــــجـــايـــــــي

 

»»مــن ديشب با اين آهنگ احــسان خــواجه اميري خيــلي  گريه كردم  خيلــــي دلم گرفتس از همه چي»»

حـــتما اگه گــوش نكردين گــوش كــنيد

گُنگم!

مثل سیمای زنی در مه

مردی در گرگ و میش

این واقعیت این روزهای من است!

_ انگار كه جعبه ی رنگهایم

در جوی آب افتاده باشد _

مبهم ترین نقاشی تمام زندگی ام را ترسیم میكنم

منی كه میرود ... بی تو ...

در سكوتِ میان دو گریه ، لبخند میزنم

و آرامش را به صرف یك فنجان تلخكامی دعوت میكنم

حالا فیلسوف وار سكوت میكنم

هر آنچه را كه با فریاد گفتنی نیست

لطفا به اندازه ی تمام دوستت دارم هایی كه نشنیدم

سكوتم را بشنوم

" شقایقم "

 

fadeout2.jpg

 


متحرکهـمـه چـیـز دسـت بـه دسـت ِ هـم مـیـدنمتحرک
متحرک تـا تـ ـو را غـرق در خـآطـراتــَت کـنـن ... متحرک
متحرکیـه آهـنـگ پـیـشـواز ...متحرک
متحرک دو خـط شـعـر ... متحرک
متحرککـمـی هـوای بـهـاری ... متحرک
متحرکیـک وجـب پـیـاده رو ...متحرک
متحرکیه جاده خلوت تو حوالی خونتون...متحرک
متحرک دوکـلـمـه حـرف ... متحرک
متحرکبـوی ِ یـه عَـطـر خـــآص  ... متحرک
متحرکهـمـه و هـمـه کـافـیـه بـرای ایـنـکـه ...متحرک
متحرک تـ ـو چـنـد سـاعـت وسـط اُتــآقِـت دراز بـکـشـی متحرک
متحرکو خـیـره بـشـی بـه سـقـف یــک آه بــُلــَند بکـِشی متحرک
متحرکو در دلــَت بــِگی: سلـآمتی خودمــ و این هـَمه صـَبرَم... متحرک
 
متحرکو صـدای بـآرون بشه آرامـش دهـنـده تـریـن آهـنـگ ِ اون روزت ...متحرک
متحرککلاغ پرمتحرک
متحرکگنجشک پر متحرک
متحرکغصه ها چی،اونم پر؟ متحرک
متحرکغصه که پر ندارهمتحرک
متحرک از دل بی صاحب متحرک
متحرکمن طفلی خبر نداره متحرک
متحرکمیاد میشینه تو دلم متحرک
متحرکیه کنجی پیدا میکنه متحرک
متحرکسفره دلواپسی متحرک
متحرکرو توی دلم وا میکنه متحرک
متحرککاشکی که غصه پر داشت متحرک
متحرکمثل کلاغ و گنجشکمتحرک متحرکاونوقت میخوندیم همه :" متحرک
متحرککلاغ پرگنجشک پر متحرک
متحرکغصه ها چی؟متحرک
متحرک اونم پر !" متحرک

 

 

هر جا میرم میبینمت

عادت کردم به همیشه بودن تو

آروم میشم

وقتی پیشم باشی فقط دلم خوشه به دیدن تو 

کاش همینجوری بمونیم من و تو، من عوض نمیشم و تو هم نشو

بیا با هم بمونیم فقط همین،

منکه جایی نمیرم تو هم نرو

این حس قشنگو مدیون تو هستم

تو با منی و من از عشق تو مستم

دستاتو میگیرم مثل پر پرواز

اون بالا تو ابرام تو پیش منی باز

نمی تونم باور کنم تو با منی بهم بگو خوابم یا بیدار

می ترسم از دستم ، خسته بشی یه روز بگی خدانگه دار

بی تو روزام دیگه رنگی نداره

به دلت بگو دیگه تنهام نزاره

این فقط تویی تو دنیای منی

که واسم دلیل موندن میاره

این حس قشنگو مدیون تو هستم

تو با منی و من از عشق تو مستم

دستاتو میگیرم مثل پر پرواز

اون بالا تو ابرام تو پیش منی باز

روزی که اون نگاه تو ،

با خود برد قلب و جونمو

مثل یه آرزو بود واسم

که همیشه بمونی پیشم

 

خداحافظ دلارامم                    هنوز جان از تو میگیرم


ولی درمانده و خسته              دگر از بند و زنجیرم


خداحافظ ولی افسوس            که من از زندگی سیرم


که قلبم می تپد اما                دارم هر لحظه میمیرم


خداحافظ نگو تا کی                 که هرگز برنمی گردم


اگرچه چشم غمگینم               تو را خواهد ز من هر دم


خداحافظ دل زخمی                 خداحافظ تن بیمار


خداحافظ غل و زنجیر                خداحافظ در و دیوار


خداحافظ همین حالا                 که مسحورم ز جادویت


همین حالا که زد تیرم               کمان ناب ابرویت


خداحافظ پرستو وار                   به رسم رهگذر این بار


نه شوقی بهر برگشتن              نه قول آخرین دیدار....


piter بازدید : 176 نظرات (3)

از کوچه های حادثه به آرامی می گذرم ، با دستهایم چشمانم را محو می کنم تا ببینم آن کوچه بن بست تنهایی عشق را...

دلم عجیب هوای دیدنت را کرده است ، دستانم را کمی کنار می زنم و از لا‌ به لا‌ی انگشتان لرزانم نیم نگاهی به گذشته ناتمامم می اندازم ، چیز زیادی نیست و از من نیز چیزی نمانده است جز آیینه زلا‌لی که از آن گله دارم که چرا حقیقت زندگی را از من پنهان کرد... !؟ و تو ای سنگ صبور لحظه لحظه های عمر کوتاه من ، چقدر

بی کس و تنها ماندی ! جواب صفحه های سفیدت را چه دهم که من نیز بی وفایی را از زمانه آموختم.

می دانم دلت آنقدر بزرگ و دریایی است که مرهم زخم های بی کس ام باقی بمانی و یک امشب دیگر را با من تا سحرگاهان همنوا شوی.

به سراغت نیامدم چون روح باران زده شیدای روزهای آشنایی گرفتار تگرگی بی پایان شد و اینگونه سیلا‌ب عشق در مسیر طغیان آمال و آرزوهایم تبدیل به سرابی شد.

نبودی تا ببینی که چگونه غزل در تاب یاسمن تب کرد و تا صبح نالید ، نبودی تا ببینی که آسمان چه بی قرار و معصومانه اشک می ریخت و تن سرد مرا نوازش می کرد ، نبودی تا ببینی که چگونه چشمانم در انتظارت ماند و نیامدی...

تو خود گفتی که دنیا فدای تو و چشمانت ، تو خود گفتی آبیِِِ آرامشِ دریا فدای نگاهت ، تو خود گفتی سرخی آتشین شقایق ها فدای قلب کوچکت...

حالا‌ از آن حرفهای رنگین اثری نیست و تمام آبی ها و قرمزها برایم رنگ باخته اند ، از تو نیز به خاطر دو رنگ بودنت شکوه ای ندارم ، چون دیگر دنیا برای من بی رنگ است!

و اما باز هم تو ای حریم پاک و بی آ لا‌یشم! می خواهم ترکت کنم و هیچ گاه به سوی صفحه های قلم خورده ای که خود بر رویت حک کردم ، باز نگردم . شاید اینگونه مجبور نباشی دستهای سفیدت را به زیر چکه های دلتنگی ام بگیری و له شوی و گیسوانم را بر تن لطیفت احساس کنی.

لحظه ، لحظه ای است جادوئی... ! در کنج خلوت این اتاق دستهای دختری ، آرام صندوقچه ای را مهر می کند و زمزمه ای در زیر لب دارد . نوایش ضعیف نیست اما هیچ کس نمی تواند بفهمد او چه می گفت و دیگر نمی گوید

...


هر زمان شايعه اي روشنيديدو يا خواستيد شايعه اي را تکرار کنيد اين فلسفه را در ذهن خود داشته باشيد!  

در يونان باستان سقراط به دليل خرد و درايت فراوانش مورد ستايش بود. روزي فيلسوف بزرگي که از آشنايان سقراط بود،با هيجان نزد او آمد و گفت:سقراط ميداني

راجع به يکي ازشاگردانت چه شنيده ام؟سقراط پاسخ داد:"لحظه اي صبر کن.قبل از اينکه به من چيزي بگويي از تومي خواهم آزمون کوچکي را که نامش سه پرسش

است پاسخ دهي."مرد پرسيد:سه پرسش؟سقراط گفت:بله درست است.قبل از اينکه راجع به شاگردم بامن صحبت کني،لحظه اي آنچه را که قصدگفتنش را داري

امتحان کنيم.اولين پرسش حقيقت است.کاملا مطمئني که آنچه را که مي خواهي به من بگويي حقيقت دارد؟مرد جواب داد:"نه،فقط در موردش شنيده ام."سقراط

گفت:"بسيار خوب،پس واقعا نميداني که خبردرست است يا نادرست.حالا بيا پرسش دوم را بگويم،"پرسش خوبي"آنچه را که در موردشاگردم مي خواهي به من

بگويي خبرخوبي است؟"مردپاسخ داد:"نه،برعکس…"سقراط ادامه داد:"پس مي خواهي خبري بد در مورد شاگردم که حتي درموردآن مطمئن هم نيستی

بگويي؟"مردکمي دستپاچه شد و شانه بالا انداخت.سقراط ادامه داد:"و اما پرسش سوم سودمند بودن است.آن چه را که مي خواهي در مورد شاگردم به من بگويي

برايم سودمند است؟"مرد پاسخ داد:"نه،واقعا…" سقراط نتيجه گيري کرد:"اگرمي خواهي به من چيزي رابگويي که *نه حقيقت داردونه خوب است و نه حتي

سودمند* است پس چرا اصلا آن رابه من مي گویی؟ --------------------

ســـلام

عیـــدم تموم شــد و ســـیزده هــم به در کردیــم و خــــیلی هم روزه خـــوبی بود واسه من .خــوش گذشــت{#99}{#64}{#95}

انـــشا الله به همـــتون خوش گذشــته باشــه و ســــال خوبــی داشـــته باشــین{#58}

بـــچه ها یـــه فـــکری دارم{#83}

هــــر کـــی که می یــاد این آپ و مـــی خـــونه یــه خاطـــره بـــا مزه از روز ســــیزده به دربگــه

لــطــفا تــنبــلی رو بزاریـــن کنــار

دوس دارم هــمتون شـــاد بـــاشین{#22}

پس یـــادتون نــره

**یــه خــاطره بــا مــزه از ســیزده به در**



 

چند گویی که چو هنگام بهار آید

گل بیارید و بادام به بار آید 

 

روی بستان را چون چهره ی دلبندان

از شکوفه رخ و از سبزه عذار آید

 

این چنین بیهوده ای نیز مگو با من

که مرا از سخن بیهوده عار آید

 

شصت بار آمد نوروز مرا مهمان

جز همان نیست اگر ششصد بار آید

 

هر که را شست ستمگر فلک آرایش

باغ آراسته او را به چه کار آید ؟

 

سوی من خواب و خیال است جمال او

گر به چشم تو همی نقش و نگار آید

 

" ناصرخسرو

piter بازدید : 202 نظرات (4)

 

شب آرامی بود

 می روم در ایوان، تابپرسم از خود

زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست

گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من

خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا

لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکه بر پشتی داد

شعر زیبایی خواند ، و مرا برد،  به آرامش زیبای یقین

با خودم می گفتم :

زندگی،  راز بزرگی است که در ما جارست

زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست

رود دنیا جاریست

زندگی ، آبتنی کردن در این رود است

وقت رفتن به همان عریانی که به هنگام ورود آمده ایم

دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟

هیچ!!!

زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند

شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری

شعله گرمی امید تو را ،  خواهد کشت

زندگی درک همین اکنون است

زندگی شوق رسیدن به همان

فردایی است ، که نخواهد آمد

تو نه در دیروزی ، و نه در فردایی

ظرف امروز ، پر از بودن توست

شاید این خنده که امروز ، دریغش کردی

آخرین فرصت همراهی با ، امید است

زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک ،

به جا می ماند

 

 

یــــواش گــفتم دوســـت دارم                 واســـه ایــنه کــه نــشنــیدی

بــلــد نیـــستـــم کــه بـــد باشــم                 نـــگو ایــنو نــفــهــمیدی

بـــزار بـــاشــم کـــناره تــو               کــناره عــطر ایـــن احــســاس

بــــزارحـــبســه ابد باشــم           تــو عشــقــی کــه بــرام رویـاســت

بـــزار با گـــریــه ایــن بــارم               بگـــم خـیــلــی دوســت دارم

اگـــه بـــازم پــشــیمونــی                    بــه روت اصــلا نــمی یارم

دلـــم مـــی گـیــره هـــر روزی               کــه می بــینــم تو دلــگــیری

دارم می مــیرم از وقـــتی                      ســـراغــم رو نــمی گــیره

نـــگام رو از تــو دزدیــدم                  بــا ایــن چــشمـای غـمخــوارم

نـــمی خــواســتم بــدونــی کــه              چــقد چشــماتــو دوس دارم 

ولــی بـا گــریــه ایـــن بــارم             مـــی گــم خــیــلی دوســت دارم

اگــه بــازم پشـــیمــونی                        بــه روت اصــلا نمی یــارم

 

 

کــــــــــاشکــی چشــــمامــو مــی بــستـــم

کــــــــــاشـکـــی عــــاشقــــت نبـــودم

امـــا هــــــستم

کــــــــــــاشکـــی نــــــدونی بـــی قـــرارم

کــــــاش اصـــلا دوســـت نـــداشـــتم

امـــا دارم

کــــــــاش نـــدونــی کــه دلـــم  . واســه چـــشات پـــر میزنــه

کـــــــاش ندونـــی کـــه می یــــــاد . هر روز بهـــت سر می زنـــه

کــــآشکـــی بـــارونــه غـــمت . مــنو می بـــرد

کـــــــاش نــــدونی نــــگاهـــم .خــــیره مـــونده بــه نگـــاهت

کــــــــاش نــــدونی کـــه هـــمیشــه .مــوندگــارم چـــشم به راهـــت

کــــــاشکـــی احـــساســمو عـــشقـــت دیــگه می مـــرد 

کـــــــاش گـــلاتــــو مــی ســـوزونــدم .کــــــاش مــی رفــتم نــمی مــوندم

امـــــــا مونــــدم

piter بازدید : 314 نظرات (2)

عاشقم عزیزم تو نگو بسه

دل بی تو میمیره بی تو میشه خسته

بس که عشق تورو تو دلم بردم

دیگه کسی تو دلم جا نمیگیره

یاد تو میاد تو سر من

میگم عاشق باشم تا بمیرم

من فقط با تو آروم میگیرم

من فقط با تو آروم میگیرم

روزگارم بی تو پر درده

غم تو کنج قلبم لونه کرده

عزیزم ببین دوریت با من چه کرده

نازنینم میخوام پات بمونم

درد و غم و غصه هات به جوونم

عاشقت میمونم تا ابد من

تا همه دنیا اینو بدونن

داشتن تو تنها آرزومه

دوریه تو منو میسوزونه

فاصله رو کم کن تا عزیزم

عشقمون باز از نو جوون بگیره

من کسی رو دوس دارم که بخاطر من یک کوچولو خطر کنه

از من ناراحت نشو شقایقم من اخلاقمه امیدوارم منو ببخشی

خیلی دوست دارم

میرم عزیزم ولی بدون خیلی دوست دارم

همه عمرمی


 

piter بازدید : 184 نظرات (1)

 

نمونده حرف دلی که نگفته باشم

نبوده شبی که بی یادت خفته باشم

 

حالامی فهمم که هیچ چیز حریف فاصله ها نیست

وکنون برایم هیچ چیز زجرآورتر از خاطره هانیست

 

چقدر ناتوان و بیچاره ام دراین هم همه ی بی کسی

من که می دونم تو نمی خوای هرگز به من برسی

 

همه لحظه ها تکراریه اینجا واسه همیشه

می دونم قراره این دوری هیچ وقت تموم نشه

 

بی خبر از شباشم ، بی خبر از خلوتش

بی خبر از دلخوشیش ، بی خبر از حسرتش

 

یه وقتی جای من بود اون سنگ توی سینه اش

یه روزی مال  من بود قرارهای آدینه اش

 

حالا ولی دیگه نیست اسم من تو یاد اون

دلم می خواد بمیرم حالا که بی من شاد اون

 

یه جا باید تموم شه جوهر عاشقی هام

دیگه باید بمیرن امید  رازقی هام

 

مثل تموم قصه ها قصه ی منم به سر رسید

کلاغ دل خسته ی من بازم به خونه اش نرسید

 

       

 

piter بازدید : 198 نظرات (2)

چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها

چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها

کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد

و او هنوز شکوفاست بین آدمها

کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند

غروب زمزمه پیداست بین آدمها

چه می شود همه از جنس آسمان باشیم

طلوع عشق چه زیباست بین آدمها

تمام پنجره ها بی قرار بارانند

چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها

به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو

دلت به وسعت دریاست بین آدمها

 

با کلی شوق و ذوق رفتم خونه، می گم پدر جان استادمون گفت بین همه ی کلاس ها من بالاترین نمره رو گرفتم.میگه: ببین دیگه بقیه چقدر خنگن,

به مامانم می‌گم می‌خوام یه خونه جدا بگیرم و مستقل بشم؛ می‌گه برو... برو مستقل شو... برو ایدز بگیر.......!!!

پدر به دختر: دخترم این موقع شب تو بالکن چیکار میکنی؟دختر: دارم ماهو میبینم بابایی!پدر: پس بی زحمت به ماهت بگو خبر مرگش اون ماشینشو خاموش کنه، صداش نمیذاره بخوابیم!!!

عشق عينک سبزی است که با آن انسان کاه را يونجه می‌بيند. مارک توايل


مردی داشت در خيابان حركت مي كرد كه ناگهان صدايي از پشت گفت: اگر يك قدم ديگه جلو بروي كشته مي شوي. مرد ايستاد و در همان لحظه آجري از بالا افتاد جلوي پایش. مرد نفس راحتي كشيد و با تعجب دوروبرش را نگاه كرد اما كسي را نديد. به راهش ادامه داد. ... به محض اينكه مي خواست از خيابان رد بشود باز همان صدا گفت : بايست مرد ايستاد و در همان لحظه ماشيني با سرعتی عجيب از کنارش رد شد. بازهم نجات پيدا كرده بود. مرد پرسيد تو كي هستي و صدا جواب داد : من فرشته نگهبان تو هستم . مرد فكري كرد و گفت : - اون موقعي كه من داشتم ازدواج مي كردم کدام گوری بودي ؟؟؟


ترکه میره مغازه یخ بخره میگه چنده؟ یارو میگه 2 تومن میبینه پول نداره دست میزاره رو یخه میگه از این یختر نداری؟

 

وقتی استاد فلسفه غضنفر باشه موضوع بحث فلسفی اینه : چرا تخم مرغ فحش نیست ولی تخم سگ فحشه؟؟؟؟؟


شماره ناشناس : سلام خوشگله ،دوست پسر داری؟

-بله ،شما؟

-من داداشتم ،صبر کن بیام خونه به حسابت میرسم .

... شماره ناشناس بعدی :

.. ... -دوست پسر داری؟

-نه نه اصلا

-من دوست پسرتم ......واقعا که

-عزیزم به خدا فکر کردم که تو داداشمی !!!

- خوب داداشتم دیگه ،صبر کن خونه برسم من میدونم و تو

 

اینروزا دختر و پسرها از عشق و دوستی هیچ نفعی نمیبرند

اونایی که منفعت میبرند:

رستورانها

کافی شاپها

ایرانسل و همراه اول !!

 

تا حالا دقت کردین وقتی دعواتون با یکی تموم میشه تازه جواب های بهتری به ذهنتون میرسه؟

زمستانی سرد کلاغ غذا نداشت تا جوجه‌هاشو سیر کنه, گوشت بدن خودشو می‌کند و می‌داد به جوجه‌هاش می‌خوردند.

زمستان تمام شد و کلاغ مرد!

اما بچه‌هاش نجات پیدا کردند و گفتند:

آخی، خوب شد مرد, راحت شدیم از این غذای تکراری!

این است واقعیت تلخ روزگار ما ...

 

پیرمردی مشکل شنوایی داشته و هیچ صدایی رو نمیتونسته بشنوه

بعد از چند سال بالاخره با یک دارویی خوب میشه

دو سه هفته میگذره و میره پیش دکترش که بگه گوشش حالا میشنوه

دکتر خیلی خوشحال میشه و میگه

خانواده شما هم باید ظاهرا خیلی خوشحال باشن که شنواییتونو بدست آوردید

پیرمرد میگه نه من هنوز بهشون چیزی نگفتم هر شب میشینم و به حرف هاشون گوش میکنم

فقط تنها اتفاقی که افتاده اینه که

توی این مدت تا حالا چند بار وصیت نامه ام رو عوض کردم

 

ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺗﻮ ﮐﺎﺭﺕ ﺩﺧﺎﻟﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ

ﻭﻟﯽ ﺑﻬﺘﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭘﺸﻪ ﻭﯾﺰ ﻭﯾﺰ ﮐﻨﻪ،ﺑﯽ ﺻﺪﺍ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﮐﺎﺭﺷﻮ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻣﯿﺮﻓﺖ،

ﺑﻌﺪ ﻣﺜﻼً ﺳﻮﺳﮏ ﻭﯾﺰ ﻭﯾﺰ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﻔﻬﻤﯿﻢ ﮐﺠﺎﺱ ﺑﮑﺸﯿﻤﺶ؟

ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﻫﺎﺍ

 

همیشه به من میگن

مثل بچه ی آدم رفتار کن!

من نمیدونم مثل هابیل باشم یا قابیل؟؟؟؟؟؟

 

اگه من لیلی باشم تو مجنون،من شیرین باشم تو فرهاد،من نرگس باشم تو سام،من حوا بشم تو عمرا آدم بشی

 

مناجات یک ترک با خدا:

خدایا مارا به خاطر یک سیب از بهشت

انداختی رو زمین

به خاطر آب انگور

میندازیمون جهنم!!

با میوه ها مشکل داری؟؟؟

 

یه زمان دوست دختر داشتیم وقتی میرفت بیرون نگران بودیم کسی دنبالش نیفته .اما الان وقتی تو خونس نگرانیم که کسی تو فیس بوک مخش نزنه.

 

یارو با کامیون اومده تو محوطه بیمارستان بوق میزنه، حراست با بلندگو داد میزنه آقا اینجا بوق نزن! یارو دوتا بوق دیگه میزنه یعنی باشه!! بعد نیم ساعت برمیگرده میخواد بره بیرون، دوتا بوق واسه حراستیه میزنه!! حراستیه با بلندگو میگه نوکرم!!

 

تو کوچه ترقه زدند، پیرزنه دم در وایساده بود هفت جد یارو رو نفرین کرد؛ دو دقیقه بعد نوه خودش ترقه زد در حد بمب هیدروژنی! پیرزنه گفت قربون قد و بالات مادر مواظب باش

 

تقصیـر از مـا نیـست !

 

دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا،

دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را …

این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!

باید آدمش پیدا شود!

باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا،

از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!

 

سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده،

کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!

فرصت نداری صندوقت را خالی کنی!

صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بِکشی‌اش …

 

شروع می‌کنی به خرج کردنشان!

توی میهمانی اگر نگاهت کرد

اگر نگاهش را دوست داشتی

توی رقص اگر پا‌به‌پایت آمد

اگر هوایت را داشت

اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند

توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود

اگر استدلالی کرد که تکانت داد

در سفر اگر شوخ و شنگ بود

اگر مدام به خنده‌ات انداخت

و اگر منظره‌های قشنگ را نشانت داد

 

برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی

برای یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج می‌کنی!

یک چقدر زیبایی!

یک با من می‌مانی؟

 

 

بعد می‌بینی آدم‌ها با تو فاصله می‌گیرند

متهمت می‌کنند به هیزی …

به مخ‌زدن ... به اعتماد آدم‌ها!

سواستفاده کردن به پیری و معرکه‌گیری …

اما بگذار به سن تو برسند!

بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که تو را به یاد بیاورند

غریب است دوست داشتن ...

و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن !

 

وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...

و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛

به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.

 

 

تقصیر از ما نیست؛

تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند

 

 

piter بازدید : 213 نظرات (9)

سلام عشقه من

حالت چطوره دخی ؟

خوبی نفس من ؟

چه خبرا؟

ببخشید بدون خداحافظی رفتم

آخه کمرم بدجور اوت کرده بود

باید فوری میرفتم

خواستم بهت بگم دیگه بر نمیگردم ایران میخوام برم ترکیه

با یکی از بچه هام تنها نیستم

خواستم بگم دوره نت و نت بازی رو خط کشیدم

رزبلاگ هم دادم به دوستم

تو ترکیه کار سراغ داریم

با اجازت میریم اونجا واسه همیشه

بخدا همیشه و همه وقت بیادت بودم و دوست داشتم

کاشکی میشد...............ولش حالا که قسمت نبود

ولی بدون تو سرنوشت منو تو عوض کردی

میتونستی منو و خودتو خوش بخت کنی که......................فدا سرت ما هم میریم تو اون قربت


دوست داشتمو دارم

 

آهنگـــــی کـــه واســـه وبـــلاگ گذاشـــتم از بـــابــــک جــــهان بــــخش هـــست

و مــــن خــــیلـــــی این خـــواننــــده رو دوســــت دارم

صـــداش آرامـــش بـــخشـــه واســه من

نـــمی دونـــم واســـه شـــما هـــم هـــمـــین طـــور هـــست یـــا نــه

یـــکی از آهـــنگــــاشو کـــه خـــیلـــی دوســـت دارمــوگـــذاشـــتـــم و تــــقـــدیـــم مـــی کـــنم بــه داداش مـــــحمـــد

داداشـــی خـــوب گـــوش کـــن

piter بازدید : 202 نظرات (10)


یک برگ دیگر از تقویم عمرم را پاره می کنم ...

 

امروز هم گذشت با مرور خاطرات دیروز ...

 

با غم نبودنت وسکوتی سنگین

 

و من شتابان در پی زمان بی هدف

 

فقط می روم ... فقط می دوم ...

 

یاس ها هم مثل من خسته اند از خزان وسرما !

 

گرمی مهر تو را می خواهند

 

غنچه های باغ هم دیگر بهانه می گیرند !

 

میان کوچه های تاریک و غربت تنهایی ...

 

صدای قدم هایت را می شنوم

 

اما تو نیستی ...

 

فقط صدای مبهم

 

قول داده بودی که تنهایم نگذاری

 

همیشه با من باشی حتی اگر نبودی ...

 

یادت هست ؟؟؟

 

و رفتی وخورشید را هم بردی

 

و من در این کوچه های تنگ و باریک

 

سر گردانم ومنتظر ...

 

منتظر...

 

برگی از دفتر زندگی ام را ورق می زنم

 

و امروز به پایان دفتر زندگی ام نزدیک تر هستم ... !!!

 

 گاه می اندیشم

 

کاش همنشین لحظه های بی قراریم

 

کسی جز تو نبود...!!!!


ســـــــــلام  این قصـــــــه هم مثـــــــــلـه همــــــه ی قصـــــــه های دیـــــــــگه با خــــــــدا فــــــظـــــی تــــمـــوم شد
ولــــــی خــــــدا فــــــظــــــی عــــــادی نــــــه یـــه خــــــدا فـــــــظـــــی تــــــلـــــخ
واقعــــا خــــــیلــــــی ســــخــــت و درد نــــــــاکه به کــــسی که واقـــعا دوســــش داری بــــگی خـــــــدافـــــظ
مــــــا دو نـــــفر به هم گـــــــفتیم خــــــدافـــــــظ
وایـــــــــی چـــــی لـــــــحظــــه بـــــدیـــــه کـــه متاســـــفانــه هــــــیچ وقـــت آدم لــــحظـــه خـــــدافــــظــــی رو یــــــادش نمــــی ره. مــــحــــمـــد فــــقــــط نـــــمی دونـــم ایــــن خـــــاطـــــراتــــی کـــه داشــــتـــیمـــو چــــکار کـــنم .
فـــرامــــوش کــه نــمی شــه .  
دلــــم واســــه حــــرفـــات ، صـــدای نـــازت ، خنده هـــــات، نــــصـــیحــــت کردنــــات، ســــر به ســـــر گـــــــذاشتـــنات،یـــه ذره مــــی شـــه .واااااااای همــــین الان دلـــــم تــنگـــ شـــد . ااااای خـــــدا مــــن چــــه طـــوری تــــحــــمل کـــنم .
بــــــچـــه هـــــا  مــــا مــــجـــبور شـــدیم به خـــــــاطره یه مـــو ضـــــوعـــی از هم جـــدا بشـــیم .الــــبتــــه واســـه من کــــه هـــنوزم بـــاور نـــکـــردنیه
دیــــگه نــــمی تـــونــم بـــحــــرفـــم فـــقط من واســـه نگــــه داشـــتن خــــــاطراتـــمون این وبــــــلاگ و نگـــه مـــی دا رم که یه مـــوقـــعه هـــایی حداقـــل بـــا خـــــــاطــــراتــــــت خوش بـــاشم .
مــــحـــــمدم ، هیــــــچ وقــــت فــــراموشــــت نـــمی کنـــم .
خــــدافـــــــــظ واســــه هــــــمیـــــشــــه عــــزیـــزم

piter بازدید : 191 نظرات (1)



منوببخش اگه بچگی کردم 

بذاردستاتو تودستای سردم    منوببخش میدونم اشتباه کردم





منو ببخش اگه ازتوبریدم
 
اگه شکستیو هیچی ندیدم    منوببخش اگه بازم خطا کردم





منوببخش اگه دیوونه بودم

توکه میترسیدی اینجا نبودم   اگه تو پاکی و همش گناه کردم





منوببخش هنوز اگه میتونی

اگه مث قدیما مهربونی   منوببخش عزیزم اشتباه کردم



خداحافظ شقایقم برای همیشه



piter بازدید : 173 نظرات (4)


هيچ کس ويرانيم را حس نکرد... وسعت تنهائيم را حس نکرد... در ميان خنده هاي تلخ

من... گريه پنهانيم را حس نکرد... در هجوم لحظه هاي بي کسي... درد بي کس ماندنم را

حس نکرد... آن که با آغاز من مانوس بود... لحظه پايانيم را حس نکرد.

شعر عاشق

يک بار براي ديدن دريا قدم به ساحل گذاشتي... اما امواج دريا هزاران بار براي

بوسيدن قدمگاهت تا روي ساحل پیش آمدند. دلم برات تنگ میشه اما هزاران بار بر

قدمگاهت بوسه میزنم.

 

شب براي چيدن ستاره هاي قلبت خواهم آمد .بيدار باش من با سبدي پر از بوسه مي آيم و

آن را قبل از چيدن روي گونه هايت ميکارم تا بداني اي خوبم دوستت دارم.

شعر عاشق

اگر مي توانستم مجازاتت کنم از تو مي خواستم به اندازه اي که تو را دوست دارم مرا دوست داشته باشي.

piter بازدید : 187 نظرات (8)

چقدر آسون آدمامون به هم عادت ميکنن!


اما خيلي از اونا، به هم خيانت ميکنن

آدما جز بي وفايي، ديگه چيزي ندارن

بين راه زندگي، همديگرو جا ميزارن

يکي با هجرت اون، تو وطنش ميشه غريبه

اما اون رفته به غربت، دنيامون چقدر عجيبه

سرگذشتت اينه و، داري تو يار سفري

زود فراموش ميشي، و زود ميري تو بي خبري

آسمون چشمت ابريه، دلت بارونيه

نميتوني بباري، غم تو دلت زندونيه!

ميدونم گريه کني، سبک ميشي، آروم ميشي

اما هيچ چيزي درست نميشه و حروم ميشي

خنده هات ظاهريه، اينو خودم خوب ميدونم

دارم از کتاب چشمات، اين چيزارو ميخونم

اگه اشک بريزي اما، غرورا کجا ميرن؟

حرمتا ميشکننو، شايد به زير پا ميرن

ديگه عادت ميکني، به تنهايي، به بي کسي

جاي خالي اونارو، که نميگيره کسي

هميشه وقتي يکي، به جايي هجرت ميکنه

اون يکي به جاهاي، خالي زود عادت ميکنه

نميشه با حسرت گمشده ها زندگي کرد

نميشه هميشه تو شکستا، ديوونگي کرد

يه چيزي يادت باشه که آدما مسافرن

هرکي يه جايي مره، خلاصه که مهاجرن!
piter بازدید : 190 نظرات (0)

با پاي دل قدم زدن آن هم كنار تو


 باشد كه خستگي بشود شرمسار تو

 در دفتر هميشه ي من ثبت مي شود

 اين لحظه ها عزيزترين يادگار تو

 تا دست هيچ كس نرسد تا ابد به من

 مي خواستم كه گم بشوم در حسار تو

 احساس مي كنم كه جدايم نموده اند

 همچون شهاب سوخته اي از مدار تو

 آن كوپه ي تهي منم آري كه مانده ام

 خالي تر از هميشه و در انتظار تو

 اين سوت آخر است و غريبانه مي رود

 تنهاترين مسافر تو از ديار تو

 هر چند مثل آينه هر لحظه فاش تو

 هشدار مي دهد به خزانم بهار تو

 اما در اين زمانه عسرت مس مرا

 ترسم كه اشتباه بسنجد عيار تو
piter بازدید : 260 نظرات (0)


شدم موضوع نقاشي

که شايد ياد من باشي
شوي شاگرد نقاشي
و....
به روي بوم عمر من
زدي نقشي
ز بي نقشي
گهي بر غم کشيدي
من شدم خوشحال
که شايد تو درختي
تا فرود آيم به دستانت
ولي ديدم که خورشيدي
ز گرمايت شدم بي حال و بعد از مدتي اندک
شدم بي تاب
مرا درياب
ورق را پاره کردم دور ريختم
...........
بروي صفحه اي ديگر
شدي کوهي
شدم کاهي
که من اندر تو ناپيدا و شايد هيچ
شدم غمگين
کمي پر رنگترم کردي
شدم چوبي
تو هم کوهي
چنانچه پيش از آن بودي
شدم خوشحال
مرا برد ناگهان سيلي
شدم مجنون بي ليلي
و شايد هم شدم فرهاد
زدم فرياد
زدم فرياد و همراهش زدم تيشه
به روي بوم نقاشي
ورق را پاره کردم دور ريختم
..............
به روي صفحه اي ديگر
شدم قلبي
تو هم تيري
ميان سينه ام رفتي
مرا کردي دو تکه
ز عشقت خرد کردي
ورق را پاره کردم دور ريختم
............
.به روي صفحه آخر
شدم شبنم
که من آهسته و نم نم
چکيدم من ز برگ تو
که لايقتر ز اين جمله
برايت نيست تصويري

piter بازدید : 184 نظرات (0)


زخم از زبان تلخ تو خوردن روا نبود

تقدیر ما به تلخی این ماجرا نبود

هرگز نشد که خانه ی باران بنا کنیم

سنگ بنای عشق که هم سنگ ما نبود

بانو! نگو که طالع ما را خدا نخواست

آجیل بوسه های تو مشکل گشا نبود!

یک عمر پا به پای غمت اشک ریختم

در هیأتت همیشه غذا بود،جا نبود!

غیر از من و نگاه در آیینه هیچکس

در سوگ چشم های تو صاحب عزا نبود

از من گذشت دختر باران! ولی بدان

این رسم عشق بازی پروانه ها نبود

با آخرین قطار از این شعر دل برید

مردی که هیچ وقت برایت "خدا نبود"

نه...سرمایمان از زمستان نبود

 بجز ما کسی زیر باران نبود

 زمان روی یک سیب آغازشد

 ولی سیب آغاز انسان نبود

 خداخوردن سیب رامنع کرد

 خدا آن زمان ها مسلمان نبود

 خدا دید ما دوستدار همیم

 که از خلقت خود پشیمان نبود

 اگر لذت با تو بودن نداشت

 چنین خوردن سیب آسان نبود

 خدا راند ما راشبی از بهشت

 بهشتی که اندوه درآن نبود

 زمین ذره هایی پر از درد داشت

 فقط آدم این گوشه مهمان نبود

 خیابانی اول خدا آفرید

که جمعیت آن فراوان نبود

 بجز ما که درآن قدم می زدیم

 کسی عابرآن خیابان نبود

 دل آدم آن وقت ها غصه داشت

 ولی غصه اش قحطی نان نبود

 وحالا به خاطر می آریم ما

 زمانی که زنجیر وزندان نبود

 زمانی که هنگام مجرم شدن

 بجز سیب دردست انسان نبود

 

پس از آن غروب رفتن

اولین طلوع من باش
من رسیدم رو به آخر
تو بیا شروع من باش


***


شبو از قصه جدا کن
چکه کن رو باور من
خط بکش رو جای پای
گریه های آخر من

***

اسمتو ببخش به لبهام
بی تو خالیه نفسهام
قد بکش تو باور من
زیر سایه بون دستام


خواب سبز رازقی باش
عاشق هميشگي باش
خسته ام از تلخی شب
تو طلوع زندگی باش

***

من پر از حرف سکوتم
خالیم رو به سقوطم
بی تو و آبی عشقت
تشنه ام کویر لوتم

***

نمیخوام آشفته باشم
آرزوی خفته باشم
تو نـذار آخـر قصه
حرفـمو نگفته باشم

***

ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته    

از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته 

یک سینه غرق مستی دارد هوای باران

از این خراب رسوا امشب دلم گرفته

امشب خیال دارم تا صبح گریه کردن

شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته

خون دل شکسته بر دیدگان تشنه

باید شود هویدا امشب دلم گرفته

ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو

پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته

گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است

 

فردا به چشم اما امشب دلم گرفته

 

 

چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها


چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها

کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد

و او هنوز شکوفاست بین آدمها

کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند

غروب زمزمه پیداست بین آدمها

چه می شود همه از جنس آسمان باشیم

طلوع عشق چه زیباست بین آدمها

تمام پنجره ها بی قرار بارانند

چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها

به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو

دلت به وسعت دریاست بین آدمها

 

 

من چقد خوشبختم که به او دل دادم

 

 

بی هراس و تردید ، باورش می دارم


چه دلی داشت ز من ، نتوان باور کرد


گله هایی می کرد که توانم کم کرد


دوری چند روزه ، چقدر آزارش داد


که غریب و آشنا ، نام مجنونش داد


آن همه شادابی ، از وجودش دست شست


نا امیدی و درد ، روح او را آشفت


گفت که من چون آبم ، او وجودش تشنگی


حس و حال عشق او ، آخر آشفتگی


یعنی او تا این حد به دل من دل بست


که به روی هر کس راه عشقش را بست


حاصل این دوری ، باور قلبم بود


قلب پر دردی که ، در برش سخت آسود


دل تنگم

دل تنگِ خیلی چیزها

دل تنگ این همه دل تنگی ها

چیزهایی که بر من گذشت و هرگز باز نخواهد گشت!

دل تنگم

دل تنگ نیمه شبهای دل تنگی

دل تنگ این همه نبودن ها

دل تنگ این همه دل تنگی ها

دل تنگ عهدهایی که کسی آنها را نبست

دل تنگ تمام چیزهایی که میشد باشد و نیست

 و تمام هست هایی که نیست!

حتی آنان که دلشان برایم تنگ نخواهد شد!!

دل تنگ تر نیز خواهم شد

می رسد روزی که بگویم:

دلم برای آن روزها ی دل تنگی تنگ شده!!

 

تعداد صفحات : 7

درباره ما
Profile Pic
می خواستم زندگی کنم راهم را بستند
ستایش کردم گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گریستم گفتند بهانه است
خندیدم گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید می خواهم پیاده شوم
من محتاج نگاهی که بر من بلغزد نیستم
من خودم هستم و یک حس بهاری به خدا
که به صد عشق زمینی می ارزد.




خدایا
یک چیزی میگم ولی ازم دلگیر نشو
به خودت قصم آدم هات خیلی نامردن





بــ ـه کبــ ـریـ ـت نیـ ـازی نـیـسـ ـت!
سیـ ـ ـگـ ــار را بـــر لـبـــم مـ ـ ـی گـــذارم و
بـ ـه درد هـــایــ ـم فکـــ ـر میــ ـکــ ـنــ ـم
خــودش آتـ ـ ـش مـ ـی گیـ ـرد . . .!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 338
  • کل نظرات : 877
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 69
  • آی پی دیروز : 69
  • بازدید امروز : 80
  • باردید دیروز : 146
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 314
  • بازدید ماه : 269
  • بازدید سال : 11,162
  • بازدید کلی : 56,304