سخـــــــــتــی تــنهــایی را وقتـــــی فــــهمیـــدم
کــ ــه دیــدم مترسکـــــ
بـه کــلاغ میــ ــگویــد:
هرچــقدر دوستـــ ــ داری نوکــ بزن
فقـــط تنهــام نــذار!!
سخـــــــــتــی تــنهــایی را وقتـــــی فــــهمیـــدم
کــ ــه دیــدم مترسکـــــ
بـه کــلاغ میــ ــگویــد:
هرچــقدر دوستـــ ــ داری نوکــ بزن
فقـــط تنهــام نــذار!!
خدایا تهدید نمیکنم
اما به بنده هایت بگو من
دیگر کاری به کار هیچ کدامشان ندارم
پس لطفا کاری به کارم نداشته باشند
من بعد مسؤولیت عواقب کارشان را
به پای خودشان بنویس نه من...
یکــــــــــــــ دقیقه سکوتــــــــــــ !
بخــاطـــــــــــرِ تمــامِ آرزوهایــــی کــه در حـــدِ یکـــــ فکـــر مانـــدنــد
بخاطـــــرِ شبـــــــ هایـــی که با انـــدوه سپری كـــردیـــم
بخاطـــرِ قلبـــی که زیر پای کسانی که دوستشان داشتیم لِه شــــد
به خاطــــرِ چشمانـــی که همیشه بارانی ماندنــــد
یكــــــــــــــ دقیقــه سكوتـــــــــــ !
به احترامِ کسانی که شـادی خــود را با ناراحتــــــ کردنمان به دست آوردنــد
بخاطرِ صداقتـــــــ که این روز هــا وجودش فراموش شده استــــــ
بخاطـــرِ محبّتــــ که بیشتر از همه مورد خیانت واقع گردیـــد
یکـــــــــــــــــ دقیقه سکوتـــــــــــــ !
به خاطـــرِ حرف هایــــی که هیچ وقتـــــــ گفته نشـــد
برای احساسی که همیشه نادیــــــده گرفته شــــد ...
غمگین ترین روز زندگی ما انسانها
روزیست که احساس می کنیم
باارزشترین موجود زندگیمون
میخواد به نبودنمون عادت کنه
کاشکی میفهمیدم که
"دوستت دارم "
"عاشقتم"
"بی تو میمیرم "
تکیه کلامش بود
ﺑَﺪﺗﺮﯾـــﻦ ﺩَﺭﺩ ، ﻣُــﺮﺩَﻥ ﻧﯿﺴﺖ
ﺩﻝ ﺑَــﺴﺘﻦ ﺑﻪ ﮐﺴﯿــﻪ ﮐﻪ
ﺳﻬﻢ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺘـــ...
بعضی وقت ها .. چنان کیشت میکنند ... که سالهای سال مـــــــــــــات می مانی....
د لعنتـــی توکه میدونی با یک اس یا یک زنگ حـالمـ ـو از ایـ ن رو بــه ایـن رو مـیـکنـی
پ چـ ـرا ایـ ــن کارو نــ مـیکـنـ ـی ؟
...مثل آن مسجد بین راهی تنهایم
... هر کس هم که می آید مسافر است می شکند
....هم نمازش را، هم دلم را
و می رود
...بهار ...
و این همه دلتنگی؟!!
،نه
شاید فرشته ای
فصلها را به اشتباه
ورق زده باشد...
ﭼﻨﮓ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﻟﺖ!
ﻣﺸﺘﻢ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻏﻤﮕﯿﻨ ﺘﺮ ﻣﯿﺸﻮﻡ...
ﻋﻄﺮ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯾﺖ ﻣﯽ ﭘﺮﺩ!
ﮐﺪﺍﻡ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ؟؟؟
ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺭﺍ؟؟
ﻋﻄﺮ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ؟؟
ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻪ ﺭﺍ؟؟
ﯾﺎ؟؟...
ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ!
ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﺧﯿﺎﻝ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﻢ!
... ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﮐﻢ ﺩﺍﺭﻡ!...
ﯾﺎﺩﺕ ﮐﻪ ﻧﺮﻓﺘﻪ؟
ﺗﻮ ﯾﮏ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﮑﺎﺭﯼ
یکی نیس هم پایه گریه هام باشه ؟
یکی نیس شریک غصه هام باشه ؟
یکی نیس همدرد غمهام باشه ؟
یکی نیس باهاش بشم ما ؟
یکی نیس .....؟
تنهایی ام کجایی ؟ که درد خودم روفقط و فقط خودت میدونی
چقدر کم توقع شده ام!
نه آغوشت را میخواهم نه نگاهت را !
نه عشقت را و نه حتی بودنت را!
همین که از کنارم عبورکنی برایم کافیست
همین که بدانم هستی
همین که بدانم خوشی برایم کافیست
خَسته ام خسته
نَه اینکه کوه کنده باشم!
نه!
دل کنده ام!
دل!!!
از تمام دنیا و آدم هایش...
جاي ِ تُو خالي !
ديشب ...
چه قدم ها زدم با خاطراتت ؛
حيف ! تُو ... نبودي !
دمش گرم
باران را میگویم
به شانه ام زدو گفت: میدانم خسته ای،
امشب را تو استراحت کن، من بجایت میبارم....
اگه دست من بود
" ی " رو اينقدر ميکشيدم تآ صـآفـــ بشه !
بشه " آ " !!
اون وقت هيچ چيز " بي تو " نبود !!!
همه چيز " بـآ تـو " ميشـد . . .
وقتی تو آمدی و دستت را به سویم دراز کردی ، گفتم
ــ از قفس چه می دانی ؟ گفتی : آزادی
ــ از تنهایی ؟ گفتی : همزبانی
ــ از محبت ؟ : عشق
ــ از دوستی ؟ : صداقت
ــ از بهار ؟ : طراوت
ــ از سفر ؟ : انتظار
ــ از جدایی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ : ........
باز هم گفتم جدایی ؟ سکوت تو مرا شکست و به گریه انداخت .
به چشمانت نگاه کردم و گفتم بگو ...
تو آغوش به رویم گشودی و گفتی :جدایی ، هرگز ... بی تو من می میرم
خدایا شاهد تنهایم باش
بین غم ها تنها ناجیم باش
پر پرواز من دیریست بسته
تو بگشاو در ازادیم باش
نبض مرا بگیر
نبضم نمیزند
انگار مرده ام
انگار رفته ام
در برزخی که تو
آرام خفته ای
با چشم های باز
خوابیده ای ولی
این بار چشم تو
بیمارو خسته نیست
چشمان باز تو
لبخند میزند
اما سکوت تو حرفی نمیزند
بیدار شو بخند، بیدار شو ببین
اشک مرا بشوی
نبض مرا بگیر
نبضم نمیزند
انگار مرده ام
شاید سکوت تو تنها مقصر است
در این کویر عشق
ما جانمان یکی است
وای این سکوت تلخ
پایان زندگی است
حرفی نمیزنی، نبضت نمیزند
انگار مرده ای
بی تاب می شوم
فریاد میزنم
وای از سکوت تو…وای از سکوت تو
تو میروی و انگار آسمان میداند
سکوت شبهای بی ستاره من ترانه میخواند
تو میروی و دلم را غروب میگیرد
تمام اشکهایم تو را بهانه میگیرد
به پای گریه های یک نگاه می نالد
پرنده ای برای چشم های تو میخواند
تو میروی و دلم را سکوت میگیرد
دلم برای نگاه تو هنوز هم میمیرد
دلم به پای خیال تو هنوز هم میسوزد
برای غنچه های غم شکوفه می چیند
تو میروی بدست یاد و زمانه می ماند
زمانه هم چه خوب غم به غم می بافد
زیادی دوستت داشتم!!!
میدانی اشتباه از کجاست؟؟؟
از تو نیست...!!!
هرجا رنجیدم
به رویت نیاوردم لبخند زدم...
فکر کردی درد ندارد
محکم تر زدی خنجرت را...
چه ساده بودم
ان هنگام که میپنداشتم شکستن دل بدترین حادثه ی عالم است امروز که دلم شکست وعالمی تکان نخورد
به سادگی خودمیخندم…
چه ساده بودم
ان هنگام که میپنداشتم شکستن دل بدترین حادثه ی عالم است
امروز که دلم شکست وعالمی تکان نخورد
به سادگی خودمیخندم…
در دنیای من شغالها و کفتار ها توبه کرده اندٰ،
لاشخورها اجساد را خاک سپاری میکنند،
و اما....؟امان از آهو های تازه به دوران رسیده....؟
روانپزشکم دیوانه شد
وقتی چند لحظه از سکوتم را برایش معنی کردم...؟
سیگارم چه خوب درک میکند مرا
وای که چه زیبا کام میدهد
این نو عروس هر شب تنهایی هایم
لباس سپیدش را تا صبح برایم می سوزاند
و من تا صبح بر لبانش بوسه میزنم
چه لذتی میبریم از همخوابگی
او از جان مایه میگذارد و من از عمر
هر دو میسوزیم به پای هم
یک روز یک دختر و پسر که خیلی همدیگرو داشت دارن به هم میگن:
پسر:اگه من بمیرم تو چیکار میکنی ؟
:سریع پسره دخترتو تو بغلش میگیره و میگه
هــیـــــــــــس هیچی نگو من بمیرمم نمیذارم تو چیزیت شه
چند وقته بعد دختره تو حادثه تصادف چشماش رو از دست میده
پسر:آره دیوونه من عاشق تو ام -همه جوره میخوامت
دختر:بخدا اگه چشم داشتم تا آخر دنیا مینشستم و نگات میکردم
بعد چند وقت به دختره خبر میدن یکی پیدا شده چشماشو بهت بده
پسره هم خیلی خیلی خوش حال میشه
روز عمل فرا میرسه و دختره بینا میشه
دختر بعد چند روز استراحت میره در خونه پسره
هرچی زنگ میزنه کسی درو باز نمیکنه
دختر دید که بعد دو روز خبری نیست
اومد همه کادو هایه پسرو پرتاب کرد در خونش
همه ی غم منی تو ، غم دنیا که غمی نیست
من ازت خاطره دارم خاطره درد کمی نیست
روبروی من عزیزم روزگار روشنی نیست
دائم از حال تو میگم حال من که گفتنی نیست
من یه عمره با خیالت لحظه لحظه در نبردم
با تو زنده بودم اما با تو زندگی نکردم
واسه من از تو گذشتن معنی یکی شدن شد
اوج پرکشیدن تو اول سقوط من شد
قلب من از باور تو فکر برگشتن نداره
من به هر راهی که میرم به تو میرسم دوباره…..
بـــرای دلــــــم دعــا کنیــد ...
دلـــــــم خـواب بــی کـابـوس میخـــــواهـد ...
دلــــــم کمــی خـــدا مـــــی خـواهـد ...
کمـــــی سکــــوت ...
کمــــــی اشــک ...
کمـــــی بهـــت ...
کمــــی آغـــوش آسمــــانـــی ...
مــــــــــــرگ...
یـا دیـوار هـاے مـا مـوش نـدارنـد یـا مـوش هـا کـر شـده انـد ،
و نـمـے شـنـونـد صـدای نـالـه هـاے پـر از بـغـضـم را . .
مـوش هـم مـوش هـاے قـدیـم . . .
___________________________________
از مـــن پـرسید: سیـــگار را تـــــرک نکــــــردی؟
گفتــــــــم : نـه ، کبـریت را تـــــرک کــــرده ام !
سیــــــــــگار را بـا سیـــــــــگار روشـــــن میکنــــــــــــمـ …